آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

هستی من

دخمل شیطون مامان

سلام عزیز مامان امروز میخوام چند تا از شیطنتهات بگم روز پنج شنبه بابایی بهم زنگ زد که ساعت ٦ فلان چهارراهه باشین تا باهم بریم جایی منم مشکوک شده بودم بهش که این چرا اینجوری میکنه نگو اقا نفر برتر قسمت فنی تو شرکت شده بهش بن دادن ،این اقایون هم میدوند که ماها عاشق خرید هستیم دیگه ،مارو برد خرید اونجا دخملی هر چی شکلات و چیز میز میدید برمیداشت منم دنبال کتاب اموزشی براش بودم بالاخره هر کدوممون چیزی خریدیمو برگشتیم به بابایی هم تبریک گفتیم و... البته اول از اینکه به رفاه بریم رفتیم فروشگاه خونه و کاشانه از اونجا برای دخملی کتاب و ماژیک و طناب و... خریدیم دخملی هم که دید همه اش مال اونه خوشحال بود رسیدیم خونه فقط داشت باکتاب و ماژیک...
13 آذر 1391

چند روز تعطیل

سلام به دخمل خوب و خوشگلم این چند روزی که واسه تاسوعا و عاشورای حسینی تعطیل بودیم دخملی هم دختر خوبی شده بود بیچاره بچه دو روزی رو پیش مامانی و باباییش بود کیف میکرد و شبها با بابایی میرفت دیدن مراسم عزاداری حسینی دخملی که دفعه اولش بود رفته بود مراسم تو ماشین نشسته بودیم که صدای طبل ها  میومد دخملی فکر نینانای هستش هی خودشو تکون میداد و دست میزد تا بهش گفتیم دخملی اینکه مراسم هستش دیگه این کار ونکرد سینه زدنو بهش یاد دادیم و گفتیم ایلینی سینه زنی کن اونم سینه زنی میکرد و ا ح   ین میگفت قربون یا حسین گفتنت برم کلمه هایی دخملی میگه پام عوف شد و پاشو نشون میده میگه عوف شد میگم ایلین پاتو اگه بوس کنی خوب میشه زودی پاشو بلند م...
8 آذر 1391

دخمل مامان و بابا داره بزرگ میشه

دخملیم هر وقت قهر میکنه یا کارش طبق مرادش نیست زودی برمیگرده رو زمین قل میخوره و به ادم نگاهم نمیکنه یعنی من قهرم هر وقت هم میگیم چی شد زودی لباشو اویزون میکنه و گریه اینجا هم دخملیم داره با توپ بازی میکنه و شعر یه بوب  دارم قلقلی(یه توپ دارم قلقلیه)را میخونه توپش افتاده زیر مبل میخواداونجوری برداره داشتیم با هم توپ بازی میکردیم من پرت میکردم به دخملی دخملی هم به من هر وقت هم ازهم میگرفت ذوق میکرد داره باطریهاشو بازرسی میکنه البته میخواد روشن کنه ولی داره همه جاشو بازرسی میکنه داره فکر میکنه که چطوری پنگوینه روی پله ها میره بالا دخملیم شیطونه هر چیزی رو سزش یا لباسش باشه درمیاره اینجاهم داره مروار...
1 آذر 1391

چند روز گذشته

سلام مامان   خیلی وقته که واست ننوشتم و از شیطنت هات و کارها و شیرین زبونی هات نگفتم واست  شرمنده گل نازم. سعی میکنم همه را جبران کنم . نازگلم روز یکشنبه وقت واکسن داشت مامان جونی میگفت بعد از خوردن صبحونه اماده شدیم بریم بهداشت اونجا دخملیم خانم دکتره هر چی میگفت خودش انجام  میداد به مامان جونی گفته بود بذارین رو ترازو وزنش کنم رفته بودی  رو ترازو وزنت کنه  از اونجا هم رفتین اتاق واکسن مامانی میگفت خیلی شاد رفتی رو تخت نشستی ولی وقتی نگاهت  به سوزنه افتاد شروع به گریه کردی اونم برای چند ثانیه می بینیت چه دختر قوی ای دارم تا عصر تب داشتی بعد از اینکه چند دفعه استامینوفن دادیم ...
25 آبان 1391

بی عنوان

سلام عزیزم چند روزه که دخملیم واسه خودش خانومی شده به حرف مامانی گوش میده کارهای خوب خوب انجام میده  روز پنج شنبه ای رفته بودیم خونه زندایی بابایی یرای اینکه از حج اومده بودند مراسم داشتن اونجا دختر خوبی بودی و به حرف همه گوش میکردی موقع رفتن به اونجا توماشین خوابیدی وقتی بیدارشدی دیدی بچه ها اونجان اصلا گریه  نکردی افرین دختر مامان روز جمعه ای هم مثل همیشه خونه عزیزجون بودیم یکی از همسایه های عزیزجون برای اینکه دخمل خوبی بودی برات چراغ شب اورده بود شماهم که نگو اونقدر ذوق کرده بودی هی بهم می گفتی بزنم به برق تا چراغهای رنگارنگش روشن بشه دیشب هم باهات خمیربازی میکردیم من برات ماهی و گربه درست کردم برات شعر می خوندم گربه م...
20 آبان 1391

تولد مبین کوچولو

اینجاهم فکر میکنه که چطوری بادکنکهارو بردارمو و بترکونم ایلین و پسر عمه اش امیر اینجاهم داره با توپش بازی میکنه در چه فکری هستی دخمل مامان این هم از ایلین کوچولو که کلاه سرش میذاره اینجا دختر عمو و پسر عمو مارو کفری کردین از بس گریه کردین تو تموم عکساش اینجوری افتاده وقتی کسی مینشست کنارش یا بغلش میکد هی با دست و پاهش به جونش میفتاد که برین کنار بله تو تولد پدرمون رو دراورد اومده خونه برای خودش میخونه این هم از دخملی ما   ...
17 آبان 1391

ایلین کوچولو خوشگل مامان

امان از دست این دخملی که داره موهای عروسکاشو میکنه به حرف مامانشون گوش ندادن داره تنبیه میکنه اینجاهم داره با ممیح(امیر پسرعمه اش)صحبت میکنه این عکسو روز جمعه ای گرفتم داشتم خونه تکونی میکردم این لگن اب پر کرده بودم دخملی هم زیاد اب دوست داره داشت همه جارو ابی میکرد بعد از اینکه خسته شد خواست ابشو بریزه زمینو سوارش بشه ماهم همین کارو کردیم ابشو خالی کردیم نازگلم  هم سوارش شدو دور خونه گردوندیم در حین گردوندن هر چیزی می دید ایع ایع یعنی اینم برداریم درنتیجه اینم عکسش دخترمن از بس متین و نجیبه پاهاش که بیرونه داره میذاره زیر پیراهنش اینم عکساش: اینجا هم داره به زور انگشت پاشو میخوره نمیتونم این کارشو تر...
15 آبان 1391

اندراحوالات ایلین کوچولو

عزیزم چند وقته که شیطون شده کارهایی انجام میده که ادم کیف میکنه بابایی از سرکار برگشته بود نشسته بود جلوی تلویزیون و می خواست اخبار ببینه و دخملی هم برای خودش بازی میکرد بابایی به دخملی گفت ایلینی و دخترم برو بالشو برام بیار اونم زودی رفت اورد بابایی چشاش گرد شده بود و باخودش میگفت فکر میکردم دخترم بدونه بالش چیه تا اونو برام بیاره دخملی هم وقتی بازور بالش اورد نشست جلوی بابایی و دستاشو باز کرد و رفت بغل بابایی و یه بوس کرد بابایی هم قند تو دلش اب شد هی بهم میگفت ببین چه دختر مهربونی دارم قربونش برم تازگی ها بهش جیشو یاد دادم ولی فکر کنم با اون یکی اشتباه گرفته و هروقت اخی میکنه میگه جیش و با دستش نشون میده البته با عرو...
8 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد