آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

هستی من

رفتن به باغ باباجون

اینجا هم دنبال بابایش میگرده اخه باباییش رفته بالای درخت دخملی من عاشق اب بازی هرجا اب می بینه میخواد باهاش بازی کنه اینم مدرکش اینجاهم داره سوسکی که رفته زیر سنگه داره درمیاره اینجاهم سوسکه از دستش دررفته که دخملی ناراحته اصلا این دختره بیه من نرفته من از این جور حشره ها چندشم میشه ولی این دخملی خوشش میاد ...
14 مرداد 1391

نمیدونم چی شده

دو سه شبه که دخملی نصف شبها بیدار میشه و گریه میکنه هرچه قدر بهش شیر میدم یا بغلش میکنم اروم نمیگیره فقط زمانیکه پامیشم بغلش میکنم دوراتاق میگردونم صدای قلبمو میشنوه اروم میشه نمیدونم ترسیده یا به خاطر دندون دراوردنشه چون دخملی داره دندونهای اسیابشو یکی یکی درمیاره قربونش برم ...
11 مرداد 1391

شیطنتهای دخملی

دیروز خونه مامان جونی افطار بودیم خاله ها اونجا بودند شما هم براشون خودشیرینی میکردی هی یه چیزی میاوردی به خاله میدادی تا بهش ضرب بزنه تا خانوم خانوما برقصه اصلا شیطونی شده  بودی که نگو از روی میزها بالا میرفتی روش میاستادی و مینشستیو ازش پایین میومدی عصری هم زورزورکی خوابوندمت تا شب سرحال باشی که اونجوری نشد یه ساعتی گریه کردی بعداز اینکه خواب ازسرت پرید باز شروع به دلبری کردی مثل خودم عاشق نون خامه ای هستی بعد از افطار داشتیم نون خامه ای میخوردیم که مال خودتو خوردی رفتی دور اتاق میگشتی خاله و پسرخاله ها و بابایی هی بهت نون خامه ای میدادند عزیز دلم هم نه نمیگفت و میخورد نازگل به اب میگه ااااااااااااوووووووووووووووووووه یعنی به ...
11 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام عزیزم امروز میخوام از شیطنتهات بگم ١.دیروز بعد ازمدتها خواستم سبزی پاک کنم تا برای دخملی اش درست کنم صبح با بابایی بیدارشدیم ،بابایی که قصد داشت بره سرکار منم شروع  کردم تا دخملی بیدار نشده تمومش کنم که اونجور نشد دخملی قبل از تموم شدن بیدارشد تا ظهر کارم تموم نشد من پاکش میکردم تا بعدا خردش کنم دخهملی میومد همه اونارو توسرت و دوروبر می ریخت یا وقتی خرد میکردم هی دسته ای از سبزیهارو میاورد میگفت دد یعنی بگیر و اینارو خرد کن هر از گاهی هم پاکشون میکرد و بهم میداد ٢.بعد از سبزی پاک کردم گفتم جارو بکشم دیدم بله دخملی قبل از رفته با جارو برقی بازی میکنه اوردم گذاشتمپذیرایی تا شروع کنم دخملی اونو با الاغه اشتباه گرفته بود سوار اون...
7 مرداد 1391

بدون عنوان

عزیزدلم هرچی لباس یا دستمالی دم دستش باشه برمیداره زمین و روی میزهارو پاک میکنه حرم که رفته بودیم شیشه شیرش پراب بود منم مشغول دعا خوندن بودم وهرازگاهی نگاهش میکردم یه لحظه دیدم صدایی ازش درنمیاد دیدم بله داره از تکنیک خودش برای بیرون اوردن اب از شیشه شیر استفاده میکنه و اونجارو ابکی کرده و با دستش پاکش میکنه بعدش هم از تو کیف شلوار اضافی که براش گذاشته  بودم و برداشته داره با اون پاک میکنه میبینید چه دختر کدبانویی دارم یه هفته ای که پیشش بودم به می می عادت کرده بود از شنبه که گذاشتم پیش مامان جونیش دیگه شیشه شیرشو زورزورکی میخوره وفقط می می میخواد مامان جون هم برای اینکه شیرشو بخوری دراز میکشه و دخملیرو رو دستش می...
2 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد