روز پدرو رفتن به کوه
روز سه شنبه ای هم مصادف بود با روز پدرز بعداز دادن کادو ،بابایی گفت بریم سردرود همه اونجا واسه ناهار و شام میاین ماهم رفتیم واسه ناهار رفتیم کوه اینجا دخملی با کمک بابایی از کوه سنگی بالا میره ایلین کوچولو بعد از چند دقیقه ای به بابایی گفت که خسته است نمی تونه راه بیاد باید کوله ش کنه بابایی مجبورا کول میکنه و دخملیکیف میکنه و از گوشهای بابایی کمک میگیره تا نیفته پایین بعد از بازگشت از کوه اینجا نگه داشتیم تا یکم پیاده روی کنیم چون اونروز وقتی میخواستیم کوهنوردی کنیم هی بارون میبارید مجبور میشدیم با دو برگردیم سوار ماشین بشیم اینجا که بودیم دیگه بارون تموم شده بود بچه ها کیف میکردند که راحت شدند که شروع کردن به دویدن ...
نویسنده :
نسرین
19:56