آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

هستی من

تولد دخملی جونم

1393/2/22 14:20
نویسنده : نسرین
681 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه تولد دخملی بود خیلی خوش گذشت امسال ریحانه جونم دعوت بود(دختر دایی بابایی) خیلی با ایلین مچ بودند از صبح اونروز بیدار شده بودم وسوپ و خورشت رو اماده کردم وبرنج رو اماده کردم تا عصری موقع برگشتن بپزم اکثر کارهارو کرده بودم فقط تزیین و برنجم مونده بود یه ساعت هم از سرکار زود برگشتم و تا به کارهام برسم  وقتی رسیدیم خونه مامان جونی دیدم دخملی خوابیده بیدارش نکردم به مامانجون گفتم شما خونه بمونید تا من برم کیک و میوه و ... بگیرم بعد از بیدارشدن ایلینی میام میبرمتون عجله ای اتاق تزیین کردم و یه سری کاره هم مونده بود اونارو هم انجام دادم که مامان جون زنگ زد ایلین کوچولو بیدار شده رفتم اوردم البته اونم بگم که با این عجله ای که غذاهارو اماده کردم هویج هارو گذاشتم بپزه عوض پختن جزغاله شد  بالاخره هر کار عجله ای یه نتیجه ای هم داره

بعد از اومدنمون به خونه دخملی خیلی خوشحال بود هی میپریدمیگفت تولدمه نولد تولد تولدم میارک

بعد از مدتی هم عزیزجون اینا اومدن و بعد ازاون هم عمه ودایی بابایی

من مشغول برنج دم کردن و مهمونهاهم مشغول خوندن نماز چون غذا دیر اماده شد همه مشغول شدند خونه شده بود عین مسجدهاتویه اتاق خانومها و تو اون یکی هم اقایون بچه ها هم تو پذیرایی مشغول بازی

بعد ازخوردن شام مراسم شروع شد

بعداز بریدن کیک شروع به رقص کردن البته اقایون جاتون خالی خیلی خوش گذشت بچه ها خیلی کیف کردن

کادوهایی که برای دخملی اوردند

هلیکوپتر و قطار مامانجون اینا

دایی ناصر یه اسباب بازی خوشگل که خرس پو داره بستی میفروشه

دایی نویدیه بلوز خوشگل

عزیزجون بلوز و یه سری اسباب بازی مخصوص اشپزخونه و یه دونه هم رخت اویز

عمو احمد یه ماشین باطری دارکه اون هم خوشگل بود

عمو سعید هم 10000 تومن

دایی حسین هم 10000تومن

من و بابایی هم چراغ مطالعه و چراخ خواب شلمن و ساعت دیواری

دست همه گیشون  درد نکنه

البته عکسهاشو بعدا میذارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد