آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

هستی من

عزیزتراز جانم دعایت میکنم

        دعایت میکنم عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نا زیباست دعایت میکنم با این نگاه خسته گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم رابه لبهای عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شبها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت میکنم در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت میکنم روزی زلال  قطره اشکی بیابد راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات جاری شود با مهر دعایت میکنم یک شیب تو راه خانه خود گم کنی با دل بکوبی کوبه ی مهمانسرای خالق خود را دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری و هنگ...
2 آبان 1390

خوشبختی

خوشبختی از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت   خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد   اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد   اگر ..... اگر ....... واگر اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم خداوند گفت باز هم بخواه گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم گفت بخواه که دوست بدار   بخواه که   دیگران را کمک کنی     بخو اه که هر چه را داری با...
1 آبان 1390

بدون عنوان

بايد هميشه به ياد داشته باشيم ، خوشبختي نتيجه ي به دست آوردن چيزي که نداريم نيست، بلکه بيشتر شناخت و قدر داني از چيزهايي است که داريم. ...
1 آبان 1390

شعرهای کودکانه

  کفشدوزک کوچولو حسابی غصه داره چون که برای دوختن دیگه کفشی نداره سوزنشو گذاشته کنار گل تو باغچه کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه نخهاشو قیچی کرده تا که باشه آماده وقتی کفشی نداره نخها چه سودی داره از اون دورا میادش انگار صدای خش خش داره میاد هزارپا با یه بخچه رو دوشش تو بخچه اش گذاشته هزار تا کفش پاره حالا دیگه کفشدوزک هیچ غصه ای نداره ...
1 آبان 1390

زندگی

  دختر خوشگلم آیلین  نازم   زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست...هرکسي نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پيوسته به جاست...خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد     ...
1 آبان 1390

نیایش کودک با خدا

                          کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟” خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “فرشته ت...
1 آبان 1390

عروسک خوشگل من

عروسک قشنگ من       قرمز پوشیده رو رختخواب مخمل       آبیش خوابیده بابا یه روز رفته بازار       اونو خریده قشنگتر از عروسکم      هیچکس ندیده عروسک من               چشماتو وا کن وقتی که شب شد           اونوقت لالا کن ...
1 آبان 1390

خرگوش

  یه خرگوش و یه خرگوش     یه خرگوش بازیگوش خرگوش من سفیده           بابا اونو خریده گوشای اون درازه              چشماش همیشه بازه خرگوشکم چه نازه            با بچه ها می سازه نه نیش داره نه چنگول      می گرده شادوشنگول این هم یه شعر برای دخترکم ...
1 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد