آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

هستی من

به چشم بی نیاز پر امیدان زندگی زیباست....

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.» عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.» زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی ا...
10 آبان 1390

بدون عنوان

ایلین خوشگلم الهی بابایی و مامانی فدات شن حالا میخوام چندتا از شعرهایی  که منو و بابایی قبل از به دنیا اومدنت هر شب میخوندیمو برات بنویسم البته ما این کارو بیشتر به خاطر دختر نازمون میکردیم چون میخواستیم دختر مون هم عاشق شعرو موسیقی بشه   شعری از شهریار   آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟ عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ وه که با این عمر های کوته بی اعتبار این ...
10 آبان 1390

بدون عنوان

دیشب یکی از دوستای بابایی همراه دختر برادرش که اسمش هم هدیه بود اومده بودند خونمون دختر گلم هم که مثل باباش مهمون نوازه وقتی اونو را دید خوشحال شدو براشون می خندید .  وقتی شما باهم باز میکردین منم چند تا عکس ازتون گرفتم که چند تاشو میذارم تو سایت   ...
10 آبان 1390

یک عاشقانۀ آرام

دختر نازم  مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود! عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن. تازگی، ذات عشق است و طراوت بافت عشق. چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟ عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه. جام بلور، تنها یک بار می‌شکند. می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت. اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می&zwn...
10 آبان 1390

ابر و تپه

ابر جوانی در میان طوفان عظیمی بر فراز مدیترانه به دنیا آمد. اما فرصتی برای رشد در آن منطقه نیافت؛ باد عظیمی تمام ابر ها را به سوی آفریقا راند. همین که به قاره آفریقا رسیدند،آب و هوا عوض شد: آفتاب تندی در آسمان میدرخشید، و در زیر، شن های خشک صحرا دیده میشد. باد آنها را به سوی جنگل های جنوب راند، در صحرا هیچ بارانی نمی بارید. بنابراین، ابر هم مثل انسانهای جوان، تصمیم گرفت از پدران و دوستان پیرترش جدا شود و به کشف جهان بپردازد. باد اعتراض کرد: چه کار میکنی ؟ صحرا همه جا یک شکل است! به گروه برگرد تا به مرگز آفریقا برویم. آن جا کوه ها و درختان زیبایی وجود دارد! اما ابر جوان و عاصی، توجهی نکرد. کم کم ارتفاعش را کم کرد، تا سرانجام نزدیک تپه های ش...
9 آبان 1390

برای عاشق شدن

برای عاشق شدن نه همیشه برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند ...
9 آبان 1390

باران، گل، خاطره، لبخند و بهار

باران، گل، خاطره، لبخند و بهار   هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد. هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود. هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد. هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد. وهیچ بهاری نمی اید مگر سال دیگری در پیش باشد. پس بگذار باران شوق بر زندگی ات ببارد تا روحت را صفا دهد. گل های عشق در دلت جوانه زنند تا انهارا به دیگران هدیه کنی . خاطراتت قشنگ باشند تا همواره بیادشان بیاوری. لبخند بر لبانت نقش بندد تا شادی را بیفشانی. و بهار بیاید تا بدانی باز هم فر صت بودن هست……   ...
9 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد