آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

هستی من

Daisypath Happy Birthday tickers

 

 

پروردگارا 

             

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

                            

       چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

                                       

 

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست

 

 

 

روز پدرو رفتن به کوه

روز سه شنبه ای هم مصادف بود با روز پدرز بعداز دادن کادو ،بابایی گفت بریم سردرود همه اونجا واسه ناهار و شام میاین ماهم رفتیم واسه ناهار رفتیم کوه اینجا دخملی با کمک بابایی از کوه سنگی بالا میره ایلین کوچولو بعد از چند دقیقه ای به بابایی گفت که خسته است نمی تونه راه بیاد باید کوله ش کنه بابایی مجبورا کول میکنه و دخملیکیف میکنه و از گوشهای بابایی کمک میگیره تا نیفته پایین بعد از بازگشت از کوه اینجا نگه داشتیم تا یکم پیاده روی کنیم چون اونروز وقتی میخواستیم کوهنوردی کنیم هی بارون میبارید مجبور میشدیم با دو برگردیم سوار ماشین بشیم اینجا که بودیم دیگه بارون تموم شده بود بچه ها کیف میکردند که راحت شدند که شروع کردن به دویدن ...
29 ارديبهشت 1393

خاطرات کندوان

روز جمعه رفته بود سد نزدیک کندوان  هواش خیلی خوب بود و دخملی هم حسابی خوش گوذروند یه چوبی رو از زمین پیدا کرده بود میگفت این چوب واسه راه رفتنم خوب میشه چوبو انداخته به اب و میگه دارم ماهی میگیرم اونجا رو سرم سایبان گذاشته بودم دخملی هم میخواست عمو رسول کلاهعمه رو اورده بود ولی عمه نمیذاشت سرش که دخملی زرنگ من کلاهه رو برمیداره رو بهش نمیده میگه این مال منه عمو رسول برام گرفته اینجوری شد که دخملی صاحب کلاهه شد اینجا هم این دو وروجک داشتن کفشدوزک هارو میگرفتن و داخل شیشه میکردند باطری دست امیر پراز کفشدوزک بیچاره ها با خودشون میگن اینا از کجا پیداشون شده اینجوری میکنند ...
29 ارديبهشت 1393

تولد دخملی جونم

شنبه تولد دخملی بود خیلی خوش گذشت امسال ریحانه جونم دعوت بود(دختر دایی بابایی) خیلی با ایلین مچ بودند از صبح اونروز بیدار شده بودم وسوپ و خورشت رو اماده کردم وبرنج رو اماده کردم تا عصری موقع برگشتن بپزم اکثر کارهارو کرده بودم فقط تزیین و برنجم مونده بود یه ساعت هم از سرکار زود برگشتم و تا به کارهام برسم  وقتی رسیدیم خونه مامان جونی دیدم دخملی خوابیده بیدارش نکردم به مامانجون گفتم شما خونه بمونید تا من برم کیک و میوه و ... بگیرم بعد از بیدارشدن ایلینی میام میبرمتون عجله ای اتاق تزیین کردم و یه سری کاره هم مونده بود اونارو هم انجام دادم که مامان جون زنگ زد ایلین کوچولو بیدار شده رفتم اوردم البته اونم بگم که با این عجله ای که غذاهارو ...
22 ارديبهشت 1393

ارامش یعنی...

این مطلب رو از یکی سایتها خوندم به دلم نشست گفتم واسه دوستهام هم بنویسم آرامش یعنی،ایستادن در جاده ی منتهی به دشت های سرسبز بهاری و نگریستن به غروب دل انگیز خورشید به ضمیمه یک فنجان چای ویک موسیقی دلنشین و نوازش دلبرانه نسیم که بر گونه هایت بوسه می زند. ...
22 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

باز اومدیم با کمی تاخیر این دفعه میخوام در مورد کارهایی که دخملی انجام میده صحبت کنم، این مدتی که ننوشتم و فقط عکس گذاشتم نمی تونم خوب بنویسم دوستهای عزیز ازتون عذر میخوام دخملی من اکثر رنگها رو بلده (قرمز-نارنجی-زرد-بنفش-طوسی-ابی-سبز-سفید-سیاه-قهوه ای و....) اشکال هندسی(لوزی -مربع-مستطیل-دایره-بیضی) عزیزکم میدونه ماه و ستاره کی درمیاد و خورشید کی البته اینهایی مینویسم از خیلی وقت بلده فقط میخواستم بنویسم اکثر حیوانات اهلی و وحشی وبعضی از حشرات رو ده اکثر میوه هارو نقاشی هم خورشید و مار و دایره رو به خوبی بلده تو کتاب نقاشیش یه عکسی هست(داروغه رابین هود) که شکمش کنده است هروقت اونو می بینه میگه مجید اق...
17 ارديبهشت 1393

تولد امیر

سلام عزیزم امروز قراره بریم تولد امیر (پسرعمه ایلین)البته یه روز جلوتر گرفته میریم بترکونیم ایلین کوچولو بگه تولد تولدت مبارک  
10 ارديبهشت 1393

دخملی یه بلایی شده

امروز با دخملی رفتیم مراسم عزاداری حضرت فاطمه الزهرا اونجا با آنیا و ارمان اتش سوزوندن ابروم رو بردند هی از اون اتاق به اون اتاق وسایل زهرا برمیداشتند یکی نقاشی میکرد یکی با اسباب بازیهاش بازی میکرد حیونکی زهرا هم رفته بود اردو خبر نداشت این وروجکها دارند چیکار میکنند اصلا ندونستم مراسم از کجا شروع شد کجا تموم شد وسطاش ایلینی یه امتیازی به هم داد و رفت خوابید تا بیدار شدنش کمی با مراسم پیش رفتیم اونوقتا هم انیا و ارمان باهم دعوا کردند یکی گاز گرفته بود اون یکی مثل گربه صورتشو خراشیده بود بالاخره بعد از مدتی تموم شد و برگشتیم اونجا خواهر کوچولو انیا هم اتش میسوزوند اونم با گریه کردن هی ایلین میگفت بریم نی نی رو ببینیم و منو با خ...
3 ارديبهشت 1393

مادرم دوستت دارم

خدایا بالاترازبهشت هم داری؟ برای زیرپای مادرم میخواهم   خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه هایش رابه خاطرمن ازدست داد...  به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش ازهمه کوتاهتره! به سلامتی مادربخاطر اینکه هیچوقت نگفت من،همیشه گفت بچه هام... به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه ازغمهامون شنید اما ازغصه هاش نگفت... به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش گذشته.... به سلامتی مادر به خاطر زندگی که همراه با شادی وامید ومهربونی بهمون داد... به سلامتی مادرچون هیچوقت خستگیشو به رخمون نکشید وازش گلایه ای نکرد... به سلامتی مادر چون اگه خورشید نباشه میشه گذرون کرد اما بدو...
31 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد