آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

هستی من

مادرم دوستت دارم

خدایا بالاترازبهشت هم داری؟ برای زیرپای مادرم میخواهم   خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه هایش رابه خاطرمن ازدست داد...  به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش ازهمه کوتاهتره! به سلامتی مادربخاطر اینکه هیچوقت نگفت من،همیشه گفت بچه هام... به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه ازغمهامون شنید اما ازغصه هاش نگفت... به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش گذشته.... به سلامتی مادر به خاطر زندگی که همراه با شادی وامید ومهربونی بهمون داد... به سلامتی مادرچون هیچوقت خستگیشو به رخمون نکشید وازش گلایه ای نکرد... به سلامتی مادر چون اگه خورشید نباشه میشه گذرون کرد اما بدو...
31 فروردين 1393

ژست های ایلینی

این عکسها مربوط میشه به تعطیلات عید 93 که دخملی مجبور کرده بودیم دو سه تا عکس بگیریم اصلا نمیذاره عکس بندازم با ادم اهنیش گول زدم گفتم اگه چندتاعکس بذاری بندازم میدم با ادم اهنیت بازی کنی اینجا هم داشتیم با بابایی گول میزدیم تا با ماشینت بازی کنی که دخملی فهمید و اصلا نذاشت عکس بندازم دوسه تا با گریه و زاری   ...
27 فروردين 1393

عکس های ایلین در پارک

تو پارک یه موتور گازی دیده بود هی میخواست سوارش بشه ما میگفتیم خطرناکه میفتی بیا کنارش بایست عکس بندازم اول قبول نکرد ولی بعدا عکس انداختیم اگه دقت کنید عکس موتوره از پشت ایلین کوچولو دیده میشه نه به سوارشدنش نه هم به این عکس انداختنش که اصلا موتوره مشخص نیست اینجا منتظر بابایی براش ابمیوه بگیره اینجا هم ابمیوه به دست داره پیاده روی میکنه ...
27 فروردين 1393

عکسهای دخملی

ایلین کوچولو با عینک دودی شیک و ناناز شیشه به دندون سوار تو قطار برای رفتن به مشهد،هر وقت دخملی گنبد های مسجد و  می بینه میگه مشهد مشهد از باباییش میخواد ببره مشهد بابایی هم  از عزیز دلم هر وقت می پرسه با چی میری مشهد میگه با قطار اینم عکس دخملی هنگام خوردن پشمک روز یلدا اینجا هم کلاه باباییش رو برداشته بلهم میگه بهم میاد مامانی ازم عکس بگیر ...
25 دی 1392

اندراحوالات ایلین کوچولو

اول از همه میخوام عکسهای دخملی رو بذارم بعدا اگه وقت شد در مورد شیطونت هاش صحبت کنم این عکسها مربوط به ماه رمضونه که داشتیم میرفتیم خونه خونه مامان بزرگ بابایی که دخملی هی ژست میگرفت و بابایی عکس مینداخت این  عکسها هم مربوط به شمال که با خانواده بابایی و عمع و عمو و.. رفته بودیم بهمون  خیلی خوش گذاشت (فکر کن با یه مینی بوس و با پنج تا بچه قدو نیم قد تو ساحل دریا دخملی گل بازی میکرد این عکس عمو سعید بعد از مدتی جنگ و جدال باهات گرفت این هم جنگل ساحل گیسومه اینجا روز اخر سفره که دخملی باصورت و دست و پای زخمی ایستاده و داره با تعجب به بابایی و عمو سعید که دارن باهم شوخی میکن نگاه میکنه ...
3 مهر 1392

دینگ ..... دینگ

بعضی از کارهای دخملی یه روز بابایی ازسر کار برگشته و خسته جلوی تلویزیون درازکشیده بود دخملی با مامانی داشت تاب بازی میکرد هی به مامانی میگفت ال یعنی (هل بده) خودش هم باید محکم هل بدی یواشکی نمیشه سرتون درد نیارم تو یه لحظه دخملی گفت بابا بیاد با من بازی کنه دیگه ، باباییهم شنیده بود خوشش امد،اومد با دخملی بازی کرد  خونه مامان جونی بودیم داشتیم میوه میخوردیم که عزیزکم یه خیاری رو برداشته بود داشت میخورد ساقه اش نظرش رو جلب کرد به من گفت مامانی پاتو دراز کن دیدم با ساقه اش روی ناخن پاهام  لاک میزنه و میگه به به شد دیدی چند روز پیش رو ناخن دستاش لاک زده بود فکر میکنه هر چی مو یا سلقه بلندی داشته باشه باهاش میشه لاک زد ...
24 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد