آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

هستی من

شیطنت های دخملی

        دیروز دخملی داشته با خودکار بازی میکرده که دور از چشم مامان جون تمام ملافه و بالششو خط خطی کرده بود مامان جون میگفت بعد از من اومدم تو خونه دیدم با دستاش ،به خیال خودش پاک میکنه وقتی منو میبینه خودکار به من میده و من من میکنه یعنی من انجام دادم وبا دستاش باز اونارو پاک میکرد و با اعمالش میفهموند که پاک نمیشه قربون دختر شجاعم برم که کاری که میکنه رو قبول میکنه یه روز داشت با گاوپشمالوش بازی میکرد نمی دونم از کجا فهمیده بودکه سوار گاو میشن، وقتی بازی میکرد دیدم سوار گاوه شده داره پیتکو پیتکو میکنه و میخنده تازگی ها یه بشگونهایی میگیره که نگو هر وقت طبق میلش نباشه یه بشگون حسل...
19 مرداد 1391

نازنینم

دخملیم چند وقتیه که تمام اعضای صورتشو میشناسه وقتی میگیم چشاتو نشون بده با انگشتش نشون میده وقتی میگم سینه تو نشون بده زودی لباسشو بالا میزنه نشون میده برای خودش خانومی شده که نگو  وقتی از مشهد برگشتیم دخملی خیلی بغلی شده وقت اشپزی و تمیز کردن خونه همیشه باید بغلش کنم نمی دونم میترسه من برم، تا وقتیکه پیشش نشستم بازی میکنی ولی هروقت پامیشم کاری انجام بدم منو کلافه میکنه تواون موقع بغل باباییش هم نمیره ،بابایی هم میگه عیب نداره بعد از مدتی برای خودش کدبانویی میشه چون هر کاری انجام میدی با دقت نگاه میکنه دخملی عاشق هندونه هست یه روز داشتم براش هندونه میدادم تا بخوره چند تکه خورد بعدش نخواست رفته بود یه دور تو ات...
17 مرداد 1391

شیطنت های دخملی

عزیزدلم یه شیطونی شده که نگو  چند روز پیش با بابایی رفته بودیم برای دخملی شامپو بگیریم به بابایی گفتم دوتا بگیریکی خونه مامان جون ویکی همخونه خودمون باشه صبحی وقتی میرفتیم خونه مامان جونی بعضی از لبالسات و شامپو گذاشتم رو مبل تا بعدا مامان جون برداره خودش هم که خواب بود نتونستم بهش بگم وسایلو رو مبل گذاشتم دخملی هم بعد از اینکه بیدارشده مشغول بازی بود که یهویی شامپورو می بینه چشمتون روز بد نبینه مامان جونی میگفت رفته دو در تا جواب یکی از همسایه رو بدم دیدم بله دخملی شامپورو،رولباس ومبل و فرش ریخته و با دستاش داره اونا پخش میکنه بیچاره مامان جونی مجبور میشه هم فرش و مبل رو بشوره هم دخملیرو یکی هم اینکه با بابایی و عمو سعید رفت...
15 مرداد 1391

رفتن به باغ باباجون

اینجا هم دنبال بابایش میگرده اخه باباییش رفته بالای درخت دخملی من عاشق اب بازی هرجا اب می بینه میخواد باهاش بازی کنه اینم مدرکش اینجاهم داره سوسکی که رفته زیر سنگه داره درمیاره اینجاهم سوسکه از دستش دررفته که دخملی ناراحته اصلا این دختره بیه من نرفته من از این جور حشره ها چندشم میشه ولی این دخملی خوشش میاد ...
14 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد