آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

هستی من

قصه ی آقا غوله و بزهای ناقلا

  داستان ما در یک روز سرد، در یک چمنزار سبز و زیبا اتفاق افتاد. سه بز برادر بودند که با هم در یک چمنزار بزرگ زندگی می کردند.یک روز بز بزرگ به دو تای دیگر گفت "خسته شدم از این که هر روز به این چمنزار اومدم، دلم می خواد چمن های اون طرف نهر رو هم مزه مزه کنم."   برادر کوچکتر گفت "ما نمی تونیم به اون طرف بریم، چون نهر خیلی عمیقه و ما رو با خودش می بره."   برادر وسطی گفت "ما حتی نمی تونیم از روی پل رد بشیم، چون یک غول بزرگ زیر اون زندگی می کنه و اگه ما رو ببینه، یه لقمه ی چربمون می کنه."   بز بزرگ سرش را که شاخ های بزرگ گردی داشت باغرور بالا گرفت و گفت "من از آقا غوله نمی ترسم." بعد پاهایش را روی ...
25 آبان 1390

نماز

سپیده زد، سپیده          وقت سحر رسیده خاموش شده ستاره       صبح اومده دوباره خروس پر طلایی            با پاهای حنایی قوقولی قوقو میخونه        تو کوچه و تو خونه اذان میگن دوبار ه           از مسجد و مناره بابام پامیشه از خواب       میره لب حوض اب می شوید او دست و رو    با اب میگیره وضو تمیز و پاکیزه باز             میاد سر جا نماز من هم کنار بابا  &...
25 آبان 1390

پاییز

از تو کتاب فصلها پاییز خانوم بیدار شد چارقدشو سرش کرد مشغول کار و بار شد دوید میون باغو گرما رو جابه جا کرد باد سرد شیطونو راهی کوچه ها کرد با دستای جادوییش درختارو جادو کرد همه برگهای باغو با حوصله جارو کرد کلاغارو خبرکرد قارو قار و قار بخونن اومدن سرمارو  همه دیگه بدونن ابرا رو زود فرستاد تا که بباره بارون اونوقت صدای پاییز پیچید تو گوش ناودون
25 آبان 1390

آی بازی بازی بازی

آی بازی بازی بازی   دارم میرم به بازی بازی قایم موشک با پیشی ناز کوچک چشم میذارم همیشه تا پیشی قایم بشه پیشی جونم قشنگه کوچیک اما زرنگه قایم میشه زیر تخت یا میره روی درخت هرجا بره پیشی جون زودی میادش بیرون چونکه منو دوست داره تنهام نمیگُـــــــــذاره
25 آبان 1390

درخت ها

  لی‌لی، لی‌لی، های های گریه کنیم! وای وای! گریه چرا؟   چون که رفیق ناز ما مریض است. دوست تمام بچه‌ها مریض است.   دست و بالش شکسته شاخه‌ی سبز پارسالش شکسته     گریه کنیم، مریض شده، وای وای درخت نازنینی بود، های های   با باد که هم‌بازی می‌شد خواننده‌ی نازی می‌شد   سایه‌ای داشت، صفایی داشت دور و برش چه جایی داشت   آهای درخت مهربان نرو، تو شهر ما بمان   باران می‌آد آب می‌خوری باد که بیاد تاب می‌خوری ...
25 آبان 1390

بدون عنوان

دیروز عید غدیر دختر خوشگلمو برده بودم خونه مادربزرگ باباش برای تبریک عید و از اونجا م قرار بودبریم نی نی زن عمو رو ببینیم نیم ساعتی بود  رسیده بودیم نازنازی ما شروع به خرابکاری کرد ومجبور شدیم زود برگردیم .دختر خوشگلم بعد از اینکه راحت شد سرش گذاشت خوابید. بعدا چندتا از عکس های مبین را براتون میذارم ...
25 آبان 1390

تبریک عید غدیر

خب عید غدیر روزی هست که پیامبر عزیز ما حضرت علی (ع ) را بعنوان ولی و وصی و جانشین بعد از خودش معرفی کرد. این موضوع پایان نبوت و آغاز امامت بود. بعدا که بزرگتر بشی اینا رو بهت یاد میدم  این دو مورد  جزو اصول دین ما مسلمونا هستند.   ...
23 آبان 1390

اشتباه فرشتگان

  درویشی با اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود، پس از اندك زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می كند و می گوید: "جاسوس می فرستید به جهنم!؟ از روزی كه این آدم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می كند." و حال سخن درویشی كه به جهنم رفته بود این چنین است: " با چنان عشقی زندگی كن كه حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی،   خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند ." ...
23 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد