آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

هستی من

بدون عنوان

1390/10/28 13:10
نویسنده : نسرین
185 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز شامو خونه مامان جون بودیم وقت شام بود، برای نازگلم کباب میدادم ودخملی هم میخورد و بازهم میخواست منم بهش میدادم

روزتون چشم بد نبینه نازگل مامان از ساعت ٢ تا ٥ صبح یکریز گریه میکرد منم نمی دونستم چی شده هی بهش می می میدادم یا اب قندبعضی وقتها هم پستونک ،با خودم میگفتم که این دخملیرو چی شده ،دخمل من اینطوری

نبود

دیدم گریه هات تمام نمیشه فکر کردم سرما خوردی اوردم برات استامینوفن دادم تا اگه دردی در بدنت

داری تموم بشه بعد از نیم ساعت دخملی سرو گذاشت خوابید

منه بیچاره باید ساعت ٦ بیدار میشدمو میرفتم سرو کار ،تصور کنید که قیافه من چه جوری بوداز محل کار هم با مامان جون حرف زدم تا حالتو بپرسم مامان جون گفت خوابیدیبه مامان جون گفتم که چی شده بود شبو نخوابیده بودی گفت احتمالا شکمش یا معده اش نفخ کرده

منم گفتم اره احتمال داره دخملی که زیادی کباب خورده بود معده اش درد گرفته الهی قربون اون معده کوچولوت برم

دیگه یکریز بهت کباب نمیدم تا باز دلدرد بگیری

عزیزم منو ببخش خیلی خیلی دوست دارمیک بوس گنده هم میکنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد