مامان من کجاست
در مزرعه اي كوچك كوچولويي از بيرون آمد
او از خودش پرسيد : من كجاست
كوچولو در مزرعه گشت تا اينكه را ديد
از پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
گفت : نه ، ولي به تو كمك مي كنم تا او را پيدا كنی
گفت : متشكرم
ا كوچولو در مزرعه به راه افتاد تا به رسيد
از پرسيد: تو مامان مرا نديدي ؟
گفت : نه من مامانتو را نديديم
دوباره كوچولو رفت تا به يك مهربان رسيد
از پرسيد : تو مامان مرا نديدي ؟
و مهربان جواب داد : نه من مامان تو را نديديم
ولي كوچولو باز هم رفت تا به رسيد
از پرسيد : تومامان مرا نديدي ؟
و گفت : نه من مامان تو را نديدم
دوباره كوچولو به راه افتاد تا به آقاي رسید
از آقاي پرسيد : تو مامانمرا نديدي ؟
آقاي گفت : من مامان تو را نديدم
جوجه كوچولو خيلي غمگين بود و دلش براي مادرش تنگ شده بود
يكدفعه كوچولو صداي را شنيد
آقا فرياد كشيد : من مامانتو را پيدا كردم
جوجه كوچولو گفت : آقاي از شما متشكرم
جوجه به طرفمادرش دويدبا صداي بلند گفت : ماماندوستت دارم......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی