بدون عنوان
دیروز موقع برگشتن به خونه دخملی رو گذاشتم رو صندلیو عروسکاشم دادم به دستش که مشغول بشه تا من
بتونم ماشینروبرونم چشمتون روزبد نبینه از وقتی که حرکت کردم شروع کرد به گریه کردن اصلا توجاش
نمینشست اعصابم خراب شده بود دست اخر بغلش کردم ورو پام نشوندم وبا یه دست دیگه روندم
خدا خدا میکردم که پلیس و افسری منو نبینه کمی مونده بود به خونه برسیم که ماشین
پلیسو دیدم گفتم فاتحه ام خونده است والان جریمه ام میکنه که به خیر گذشت فکر کنم ندید یا به روش
نیاورد نمی دونم باهاش چیکار کنم یه جا نمیشینه بچه مردم تو
صندلیشون میشین و به بیرن نگاه میکنم این هم از دخملی ما
البته با این همه شلوغیهایی که داره دلم براش ضعف میره قربونش برم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی