آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

هستی من

بدون عنوان

1391/4/31 12:51
نویسنده : نسرین
226 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل کوچولوم خوبی،خوشی

بالاخره از مشهد برگشتیم با عکس و خاطرات خوب

دخملیم اونجا خیلی دختر خوبی بود وعزیزمو برده بودم زیارت ا.نجا زره و درهای حرم میگفتم بوس کن بوس میکرد دتو حیاطش اینورواونور میرفت مهر برمیداشت نماز میخوند خداراشکر روابط عمومیش خوبه هرکی رو میدید باهاش دوست میشد فرق نمیکرد دختر باشه یا پسر

توبازار هر وقت عروسک میدید هی میگفت ب ب و اونارو میخواست، دست اخر براش عروسک، قطار و هواپیما و ماشین خریدیم تا دیگه چیزی نخواد و خیر هرجا میدید ب ب میگفت فردا اگه وقت شد عکسهای دخملیرو میذارم

امروز میخوام چند تا شیطنتهاتو بنویسم تا یادگاری برات باشه

١.فکر کنم دخملیم مامان خوبی باشه چون عروسکاشو خیلی دوست داره هی توبغلش میخوابونه و بهشون شیر میده (طرزشیر دادنش لباسشو میبره بالا و دهونه عروسکشو میزاره رو نافش و هی دست به موهاش میکشه )

٢.یه روز داشت با عروسکش بازی میکرد رو مبل،عروسکشو گذاشت بالای مبل و خودش هم با کمک از میله روشنایی میرفت بالا تا پیش عروسکش بشینه یه اوضاعی شده بود که نگوهی عروسکشو میذاشتیم روزمین برمیداشت و بالای مبل وخودشو میکشوند اون بالا

٣.پنجشنبه صبحی بابایی بهمون پیشنهاد داد بریم عینالی برای کوهنوردی،ماهم قبول کردیم و بساط صبحانه رو برداشتیمو تا بریم اونجا با این بابایی عجله ای در کنارش نیست ساعت ٦ بیداربئدیم ساعت ٨ بود بود که از خونه اومدیم بیرون وسط راه نظرمون عوض شد گفتیم کجا بریم کجا نریم رفتیم عمهجون رو از خونشون برداشتیمو رفتیم جلفا توماشین با عروسکات بازی میکردی و هراز گاهی میرفتی پیش عمه و با امیر بازی میکردی وسط راه هم بساط صبحونرو باز کدیم دخملی و امیر با دیدن هم با اشتیاق صبحانشون رو خوردن یه دوری تو بازارها و پاساژاش زدیم و برگشتیم مرند تا هم ناهارو اونجا بخوریمو ویکم استراحت کنیم یه جای دنج پیدا کردیم تا عصر اونجا بودیم در کل بهمون خوش گذشتالبته قرار بود سه نفره بریم دل بابایی برای خواهرش سوخت اونورو م باهامون بردیم

٤.روز جمعه هم مثل همیشه خونه عزیز بودیم اوناهم ازاینکه ماتنهایی رفته بودیم ناراحت بودند و هی میگفغتند اره خودشون تنهایی میرن و الان هم برای استراحت اینجا اومدن و از این حرفهای خاله زنکیهی عزیز به بابایی میگفت بریم یه جایی بابایی هم میگفت ما تازه اومدیم کجا بریم اخه حالا بماند که چهجروبحثی باهم کردند که بلاخره من به بابایی گفتم خوب بریم الان میگن فلانی نمیذاره بریم خودش تنهایی رفته ،خوش گذورنده الان نوبت ماست بی تفاوتهبالاخره راضی شد رفتیم اونجاهم بدک نشد خوش گذشت

 

٥.بهش میگم بوسمون کن صورتشو میاره جلو و لباشو تکون میده اما صدایی درنمیاد فقط بوس ابدارش هست

6. یه خبر خوش دیگه اینکه دخملیم هشتمین دندونشو هم دراورد البته دوتای اخری رو با مریضی دراورد

7.اولین دندون اسیابشو دراورد

8.موبایل بابایی برمیداره رو گوشش میذاره ا ل ال میگه یعنی الو الو هر وقت هم از دستش میگیریم تا اسباب بازیشو بدیم ن ن میگه اصلیشو میخواد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد