شیطنتهای دخملیم

عزیزم چند وقته که خیلی شیطون شده کار هرروزش هم شده دادو هوای منو در بیاره البته اینم بگم هر کسی هم جای من بود صداش درمیومد

هرروز خونه مامان جونی یا خونه خودمان وقتی بیدار میشه اول از همه میره سراغ کشوها و کمدلباسها یا کابینتها تمام وسایلشو یکی یکی میریزه بیرون من از اونجا برمیدارم میذارم سرجاش دخملی بعد از یه مدت باز همه شو میریزه بیرون منم که اصلا وقت هی تمیزکردن خونه رو ندارم صدای دادم میره هوا

بعد میخواد غذاشو خودش بخوره البته این خوبه مستقل میشه ولی نه میذاره دستمال بذارم روش و زیرش ونه با قاشق خودش میخوره فقط با قاشق غذاخوری اونم که میدونید چی میشه همه جارو غذایی میکنه

دیروز داشتم حاضر میشدم و ارایش ،از ترس اینکه نازگلم کمین نشسته تمام وسایلمو رو میز گذاشته بودم و داشتم سایه میکشیدم که دیدم دخملی یه چیز برداشت و رفت با خودم گفتم به نظرم اومده ولی چشمتون روز بد نبینه رفتم دیدم بله،همه جای صورتشو با ریمل سیاه کرده حالا لباساش هیچی رو تختی رو هم بله سیاه کرده اینم عکساش :

اینجا هم بهم نشون میده ببین مامان چه خوشگل شدم

داشتم دیونه میشدم هرچه میخواستم با چیزهای دیگه مشغولش کنم دیدم نشد بالاخره بهش کولی دادم تا حواسش به جای دیگه گرم بشه

برای دخترم روز دختر یه ماشین خریده بودیم تا باهاش بازی کنه و سوارش بشه یه ماهی نشده داشته مهندسی میکرده زده فرمونشو از بیخ کنده اخه نمیدونم این دخملیه یا پسملی

مامان جون میگفت ماشینشو به ستون خونه میزد که اینجوری بازی کنه دیدیم بله فرمون ماشینو دستش گرفته میگه ماما ای ای بله با ایما و اشاره نشون میداد فرمونو بذاریم سرجاش تا خانومی سوار بشه که دید ای دله غافل دیگه سواری تموم شده نمیتونه ،منم که از در خونه اومدم تو تا منو دید فرمون بدست اومد بغلم وکه بیام درستش کنم ،بله دخملی ما اینطوریه

ولی قربونش برم خیلی هوامو داره دیروز داشتیم با بابایی ادا درمیوردیم من هی ادا درمیوردم که بابایی داره منو میزنه اونم میومدو باباییشو آک آک میکرد که چرا مامانی منو میزنیبابایی هم تعجب میکنه میگه می بینی خدا ،دخملیم هوای منو نگه نمیداره پس کجای دنیا گفتند دخملی بابایی میشه

تمام کتاب داستانهای خودشو پاره پوره میکنه به نظرش داره کتاب میخونه

قربونش برم