نازنینم
دخملیم چند وقتیه که تمام اعضای صورتشو میشناسه وقتی میگیم چشاتو نشون بده با انگشتش
نشون میده وقتی میگم سینه تو نشون بده زودی لباسشو بالا میزنه نشون میده برای خودش خانومی شده که نگو
وقتی از مشهد برگشتیم دخملی خیلی بغلی شده وقت اشپزی و تمیز کردن خونه همیشه باید بغلش کنم نمی دونم میترسه من برم، تا وقتیکه پیشش نشستم بازی میکنی
ولی هروقت پامیشم کاری انجام بدم منو کلافه میکنه تواون موقع بغل باباییش هم نمیره ،بابایی هم میگه
عیب نداره بعد از مدتی برای خودش کدبانویی میشه چون هر کاری انجام میدی با دقت نگاه میکنه
دخملی عاشق هندونه هست یه روز داشتم براش هندونه میدادم تا بخوره چند تکه خورد بعدش نخواست رفته بود یه دور تو اتاقش بازی کرده بود منم هنوز ظرف هندونه رو نبرده بودم تو
اشپزخونه که دیدم دخملی میخواد اونو بخوره چون تکه تکه نکرده بودم داشت تلاش میکرد تابادستش جدا
کنه که دید نشد اخرش دراز کشید تا با دهونش هندونه رو بخوره صحنه خوبی میشد
حیف که دیگه تکرار نکرد تا ازش عکس بگیرم
چند روزی هست داریم دنبال خونه می گردیم یه جایی را پیدا کردیم ولی به خاطر زحماتی که داره بابایی خیلی ناراحته ،میگه ما که خونه داریم به خاطر اینکه این فسقلی رو بدی به مامانت باید اجاره بشینیم میشه بسپریم به مهد، منم هم مخالفت میکنم نه من راضی نمیشم
بدم به مهد مانمیدونیم چطوری نگه میدارن و...
احتمالا بریم امروز قراداد ببیندیم از فردا کارمنم بیشتر میشه هم کار خونه و اشپزی و هم جمع کردن
وسایل خدا به دادم برسه
دیروز هم با دایی ناصر رفتیم چند جایی رو دیدیم ولی طبق میلمون نشد از اونجا هم رفتیم باغ خاله فریده اینا اونجا دخملی خیلی ورجه وورجه میکرد و خوشحال بود دخترم به
باغ و پارک و اونجور جاها خیلی علاقه داره اونجاهم رفتیم تا علی قرمز بچینیم دخملی هم کمکمون میکرد می بردم بالای سرم و میگفتم ایلین بچین اونم می چید
و به من نشون میداد از اینکه تونسته بود کمکمون کنه ذوق میکرد اخر سر هم رفتیم تا دست و روشو بشوریم که دخملی وقتی ابو دید یه ذوقی میکرد و ماهم دستاشو شستیم و پاهاشو تو اب انداختیم اونور و ایور میرفت برای خودش کیف میکرد