شیطنت های دخملی
عزیزدلم یه شیطونی شده که نگو چند روز پیش با بابایی رفته بودیم برای دخملی شامپو بگیریم به بابایی گفتم دوتا بگیریکی خونه مامان جون ویکی همخونه خودمون باشه صبحی وقتی میرفتیم خونه مامان جونی بعضی از لبالسات و شامپو گذاشتم رو مبل تا بعدا مامان جون برداره خودش هم که خواب بود نتونستم بهش بگم وسایلو رو مبل گذاشتم
دخملی هم بعد از اینکه بیدارشده مشغول بازی بود که یهویی شامپورو می بینه چشمتون روز بد نبینه مامان جونی میگفت رفته دو در تا جواب یکی از همسایه رو بدم دیدم بله دخملی شامپورو،رولباس ومبل و فرش ریخته و با دستاش داره اونا پخش میکنه
بیچاره مامان جونی مجبور میشه هم فرش و مبل رو بشوره هم دخملیرو
یکی هم اینکه با بابایی و عمو سعید رفته بودین پارک که اونجا دخملی دست یه بچه پفک میبینه و اونهم با این که غریبه بود دوتا پفک بهش میده و با بابایش میره از اونجا تا خونه دخملی هر چی سوپری میدید و با سروصدا رد میشدکه بالاخره عمو سعید میره براش پفک میخره
البته میگفت وقتی من رفتم تو مغازه دنبالم گریه میکرد ولی دید با پفک میام سراغش یه سروصدایی انداخته بود که نگو فقط می خندید