بخواب هلیا
...بخواب هلیا ، دیر است.دود دیگانت را آزار می دهد... شب از من خالی ست هلیا ... . آنها که تا سپید صبح بیدار مینشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذر، پارههایتصورش رانمی یابد و به خود میگوید که به همه چیز میشود اندیشید، و سگها را نفرین میکند. نفرین، پیامآور درماندگی است و دشنام برای او برادریست حقیر...
...تو بيدار مي نشيني تا انتظار، پشيماني بيافريند... نفرين بي رياترين پيام آور درماندگي است...
هلیا براي خنديدن، زمانيست بي حصار و گريزا...
...بازگشت من به شهر ، بازگشت من به سوی تو نیست.سگ های خانگی ، مرز میان آشنایی و بیگانگی هستند...
باز گشت محبت را خراب نمی کند.
...هلیا! تنها و صميمانه گريستن را بياموز!...
... آنكس كه غريب نيست،شايد نه دوست نباشد....
... هر آشنایی تازه اندوهی تازه است...
مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان.
هر سلامی، سر آغاز درد ناک یک خدافظی ست....
...به یاد داشته باش که...یک مرد عشق را پاس می دارد،
یک مرد هر چه را که می تواند به قر بانگاه عشق می آورد،
آنچه فدا کردنی ست فدا می کند،
آنچه شکستنی ست می شکند
و آ نچه را که تحمل سوز است تحمل می کند،
اما هر گز به منز لگاه دوست داشتن، به گدایی نمی رود.
...آنچه هنوز تلخترین پوزخندِ مرا برمیانگیزد «چیزی شدن» از دیدگاه آنهاست ــ آنها که میخواهند ما را در قالبهای فلزی خود جای بدهند. آنها با اعدادِ کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفر مطلقشان به جنگ با عمیقترین و جاذبترین رؤیاها میآیند ــ و ما خردکنندهگان جعبههای کوچک کفش هستیم.
هلیا! گريز اصل زندگيست.
گريز از آنچه اجبار را توجيه مي كند.
بيا بگريزيم
نه هلیا… بگذار که انتظار فرسودگی بیافریند، زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد.
و ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آنگاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم.
خواب.
تنها خواب، هلیا!
دستمال های مرطوب تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند.
اینک دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند.
اینک، سرنوشت، همان سرافرازی ازلی خویش را پایدار می بیند.
شاید، شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم… نمی دانم…
... نگذار نامت را بدانند و به نامت بخوانند اينان که "شما" را به "تو" و "تو" را به" هيچ" بدل مي کنند...اينان که مي خواهند تلقين کنندگان صميميت باشند... اما در حقيقت فرو ريختن بناي ترا انتظار مي کشند...روز اندوه بزرگ ترا...
از می گردم. همیشه باز می گردم.
مرا تصدیق کنی یا انکار، مرا سرآغاز بپنداری یا پایان، من در پایان پایان ها فرو نمی روم.
مرا بشنوی یا نه، مرا جستجو کنی یا نکنی، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم.
باز می گردم؛ همیشه باز می گردم.
هلیا! خشم زمان من بر من مرا منهدم نمی کند. من روح جاری این خاکم.
من روان دائم یک دوست داشتن هستم.