بدون عنوان
دیروز اسباب بازیهاتو ریختم زمین تا با هاشون بازی کنیم اردکتو برداشتم پشتش هم چند تا از چرخهای ماشینو
گذاشتم کواک کواک کنان روی زمین می رفتیم اونور و ایور دخملی هم تلاش میکرد همراه من کواک کواک بگه
ولی صدایی نمی شنیدم فقط لباشو عین من میکرد از اونجا فهمیدم که داره تمرین میکنه
بعد ازاون با ماشینت بازی کردم می گفتم دارم میام تا با دخملی بریم بیرون براش قاقا و عروسک بخرم دخملی هم می خندید و می خواست ازم بگیره تا خودش باهاش بازی کنه هی ماشینو میبرد اون طرف و اون طرف
بعد با توپش داشتم بازی میکردم توپو با سرم میزدم دخملی هم داشت نگاه میکرد و می خواست تا با توپش
بازکنه هی بالا مینداخت تا اونم با سرش به توپ بزنه که اونجوری نمی شد و میرفت اونطرف فکر می کرد که چطوری مامانی اون کارو میکنه ولی من نمی تونم بالاخره تسلیم شدشروع کرد به انداختن توپ
به جلو خودش پشت اون چهار دست و پا رفتن
اصلا شیطنت های دخملی به ادم می چسبه قربونش برم