بدون عنوان
شنبه عزیزجون از کربلا برگشت با سوغاتیهای توپ برای دخملی اول از همه که دیدی بغلش نمیرفتی ولی بعدا از
بغلش پایین نمیومدی دو سه روز اونجا بودیم بهمون خوش گذشت اونجابراشون مهمون میومد و دخملی براشون
دلبری میکرد عصری هم حوصله دخملیم که سررفته بود قراربود با عمه جون بری سرکوچه تا باباجون برت گردونه
که بغل باباجون نرفتی و با عمه رفتی خونه مادربزرگ اونجا هم ساکت و اروم نشسته بودی و براشون ادا درمیاوردی
اخرش هم زحمت کشیدن و تو رو اوردن خونه عزیزجون شما همبغل ما نمیومدی باز هم می خواستی با اونا بری منم
تو دلم غصه خوردم که دخملی بهم توجهی نمیکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی