آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

هستی من

رفتن به کندوان

1391/4/4 12:53
نویسنده : نسرین
332 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه و جمعه رفته بودیم کندوان اونجا بهمون خیلی خوش گذشت دخملیم هم زیاد اذیت نکرد البته

هر از گاهی با امیر پسر عمه اش شلوغی میکردن

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩عصری که رسیدیم رفتیم یه جای خوب پیدا کردیم و چادر زدیم تا نیمه شب هم دخملیها

نخوابیده بودند

ایلین کوچولو ساعت ١٢:٣٠ بالاخره خوابید ولی امیر تا ٣ بیدار بود هر از گاهی هم امیر دلش میخواست تا

 ایلینو بیدار کنه تا باهاش بازی کنه بالاخره بازور تونستیم بخوابونیم

صبح هم بعد از خوردن صبحانه رفتیم بازار تا چیز میز بخریم بابایی تا تونست خوراکی

خرید اخه بابایی عاشق تنقلاته البته دخملی هم به باباش رفته به دخملی مویز داده

بودیم تا بخوره با یه اشتهایی میخورد ادم هوسشو میکرد تا بخوره (البته من از این

چیزها دوست ندارم)

بعد چشم دخملی به لواشکهای رنگووارنگ خورد یه صدایی انداخته بود که نگو بابایی

هم براش خرید کمی بهش دادیم با کیف میخوردبعد وسط بازار عمه اینارو گم کردیم به

قول معروف قال گذاشتیم و به دیدن خونه های کله قندقی رفتیم اونجا هم چند تا

                          عکس انداختیم و برگشتیم

 

اما با این سرعت اینترنتم نمی تونم لودش کنم در فرصت مناسب لود میکنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد