عزیزم مریض شده
سلام عزیز دلم خوبی خوشی
دخملم چند روزیه که تب داره فکر کنم سرماخورده ،تبش هی میره و میاد صبحها هم ساعت سه بیدار
میشه و گریه میکنه بعد از مدتی هم خوابش میبره
بابایی میگه لباساش کم بود سرماخورده ولی من میگم خیر بچه خواهرت سرما خورده بوداز اون گرفته
اونم چه سرماخوردگی ای گلوش ورم کرده چند دکتر هم برده بودند که یکی گفته بود عریونه یکی گفته
بود چیزیش نیست اخر سر دونستن که این بیماری ویروسی منم می ترسم دخملیم بگیره ولی جمعه
ای کنا امیرخان بودی نذاشتیم باهاش بازی کنی یا نزدیکش بشی ولی بازم می ترسم
اونشب هم با بابایی بردیم دکتر ،دکتره گفت چیزی نیست فقط استامینوفن بدین یکمی هم گلوش ورم
کرده اگه اموکسی سیلین بدین خوب میشه ان شاالله که نازگلم از اون بیماریها نگیره
از دکتر و همکارام شنیدم که خیلی از بچه ها گرفتن و دوره زمانیش هم ٢ هفته ای میشه وای به داد
من برسه اگه بگیری خونه هم نیستم خودم نگهت دارم ولی دست مامان جونی هم درد نکنه که مواظبته
حالا از بیماریت بگذریم بریم سر شیطونتهات:
از بس تمام کشوهای کمد و کابینت ها رو باز میکنی منو کفری میکنی هی من جمع میکنم شما هم باز
میریزی
موقع اشپزی هم نگو میای به پاهام می چسبی بغل می خوای همیشه بغلم خودمی و باهات اشپزی
میکنم خوبیش اینکه عزیزدلم هم یاد میگیره
با عروسکهای بزرگتر از خودت بازی میکنه دیروز هی میگفتی باید لباس عروسکتو عوض کنی
و یه لباسی هم دستت بود میگفتی باید اینو بهش بپوشانی من بیچاره هم باید اوامر شما رو اطاعت کنم تا صدای جیغت درنیاد