آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هستی من

بدون عنوان

1391/7/13 13:50
نویسنده : نسرین
365 بازدید
اشتراک گذاری

از اینکه دخملیم مخملک بگیره می ترسیدم که اونم دیروز گرفت ظهری که از سر کار برگشتم مامان جونی میگفت از صبح بغلی شده و پدر منو دراورده از اونجایی هم که ناهار مهمون بودیم اونجا هر کی منو می دید دخترت چرا اونجوری میکنه فقط گریه گریه به مامان اصلا اجازه نداده راحت بشینه اونجا وقتی منو دیدی بغل من اومدیو مامان جونی هم راحت شد عصری دیدم لثه های دخملی قرمز شده و اصلا چیزی هم از صبح نمی خوره دیدم بله دهونش پر از زخم شده زودی به بابایی زنگ زدم بیماری دخملی عود کرده زودی بیا ببریم دکتر بعد از شام بردیم دکتر که دکتره گفت خوب شد که زودتر اوردین چند تا شربت بهت اد و اومدیم خونه خدارا شکر صبحی بیدار نشدی فکر کنم با اون شربتی که داده بود بهت راحت خوابیدی الهی قربون دخترم برم

شیطنتهای ایلین کوچولو :

صبحی داشتیم تا نازگلمو بزارم خونه مامان جونی دسته کلیدامو دم دست گذاشته بودم تا راحت دخملیرو ببرم که نازگلم اونارو برداشت و به بابایی نشون داد که با اونا ماشینو روشن کنه و باصدای نازکش هم گفت آچ(یعنی باز کن)بابایی هم میگفت ببین چه دختر باهوشی دارم میدونه که با اون جایی رو باز میکنند

تازگی ها  دارم برای دخملی حیوانات را یکی یکی یاد می دادم میگم ایلینی سگ چی میگه هاپ هاپ گوسفند چی میگه مع مع البته دخملیم به اکثر حیوانات که میبینه میگه مع مع یه روز که خونه مامان جونی بود مامان جونی میگفت تو تابلو که دو تا اسب تو باغ اند رو دیده اونارو نشون میده میگه مع مع

چند روزیه که مریضه براش سوپ و ابمیوه میدم تا بخوره از دستم میگیره اول به عروسکاش میده بعد خودش میخوره منم با اون شربتهاشو میدم اخه ایلینی به شربت فکر کنم حساسیت داره وقتی می بینه من دارم دواهاشو میارم زودی میره قایم میشه یا میره بغل کسی با خودش میگه من شربت نمیخوام اینم هی زور میده تا من بخورم اه

عزیزم خودش سوار ماشینش نمیشه همیشه عروسکاشو برمیداره میذاره روشو هل میده رو فرمونش هم اهنگ داره اونو میزنه برای خودش میرقصه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد