آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هستی من

بدون عنوان

1391/5/7 9:45
نویسنده : نسرین
200 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

امروز میخوام از شیطنتهات بگم

١.دیروز بعد ازمدتها خواستم سبزی پاک کنم تا برای دخملی اش درست کنم صبح با بابایی بیدارشدیم ،بابایی که قصد داشت بره سرکار منم شروع  کردم تا دخملی بیدار نشده تمومش کنم که اونجور نشد دخملی قبل از تموم شدن بیدارشد تا ظهر کارم تموم نشد من پاکش میکردم تا بعدا خردش کنم دخهملی میومد همه اونارو توسرت و دوروبر می ریخت یا وقتی خرد میکردم هی دسته ای از سبزیهارو میاورد میگفت دد یعنی بگیر و اینارو خرد کن هر از گاهی هم پاکشون میکرد و بهم میداد

٢.بعد از سبزی پاک کردم گفتم جارو بکشم دیدم بله دخملی قبل از رفته با جارو برقی بازی میکنه اوردم گذاشتمپذیرایی تا شروع کنم دخملی اونو با الاغه اشتباه گرفته بود سوار اون شده بود و پایین نمیومد بلاخره با دردسر تمومش کردیم قبل از من هم شروع به گردگیری کرد تموم رومیزیهارو. از روی میز برمیداشت یه تکونی میداد ومیداد بهممنم میگفتم ایلین ببر بنداز سر جاش میرفت با دقت سرجاش میگذاشت می بینید چه دختر کدبانویی دارم

٣.امان از شلوغی دخملی داشتم سریال مورد علاقه ام رو میدیدم میرفت تلویزیونو خاموش میکرد و برمیگشت هرهر میکرد چند دفعه ای بهش گفتم ایلین این کار خوبی نیست سیزه دست نزن میرفت یه دوری میزد و باز هم همون کار دست اخر رفتم از رو دستش زدم گفتم دیگه نکنی ها ناراحت شد رفت موبایلشو برداشت و باهاش حرف میزد من فقط از حرفاش باباشو فهمیدم

٤.نازگلم تازگی ها خیلی شیطون شده به همه چیز دست میزنه مشغول اشپزی بودم دیدم بله باز داره با لباسشویی ور میره باز دکمه هاشو میزنه تنظیماتشو بهم میزنه گفتم ایلین سیزه دست از سرش برداشت رفت سراغ کابینت ها درهاشو یکی یکی باز میکرد و از هرکدوم یه چیزی برمیگشت از یکی ابکش از یکی لیوان از دستش نمیدونم چیکار کنم

٥.پنج شنبه خونه عزیزبودیم داشتی تو حیاط بازی میکردی عزیزهم سطلی رو از اب گرم پر کرده بود وگذاشتهبود کنار از اونجا که دخملی به اب و اب بازی خیلی علاقه داره با شوق و ذوق رفت بهش دست زد که دیدیم صدای جیغش دراومد خدارو شکر اب خیلی هم داغ نبود ولرم بود بعداز اینکه به گرمای اب عادت کردی باز میرفتی بهش دست میزدی و تمام لباساتو ابکی کرده بودی

٦.عصری دخملیرو گذاشته تا تاب بخوره که دخملی یه کار خطرناک کرد تموم وزنشو به جلو داده بود منم که هلش میدادم تو یک لحظه دیدم سرش پایینو وپاهاش بالا خیلی ترسیده بودم خدارا شکر نزدیکش بودم اتفاقی نیفتاد

٧.دیروز نازگلم به کشوی لوازم ارایشیم حمله کرده بودتموم رژهامو خراب سایه هامو داغون دیگه نمیدونم با این شیطون بلا چیکار کنم

٨.نازگلی با عروسکش رفته بود حموم  اول اون شست به خودشو با لیفی که دستش داده بودم مشغول کرد  و بعد از مدتی منم کامل شستمو به بابایی دادم تا درش بیاره بعد از دراومدن دیدم دخملی فقط شلوارش تنشه وبلوزشو نپوشیده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد