شیطنت های دخملی و پیام تسلیت
دیروز بابایی داشت با دخملی شوخی میکرد ایلین می خواست بره اتاق خودش تا عروسکشو بیاره بابایی
جلوشو سد میکرد اینور میرفت بابایی هم همینطور اخرش دخملی با حیله ای تونست سر بابایی
شیره بماله اونم اینکه رفت جلو از وسط پاهای بابایی با نیشگونهای ریز که از پاش گرفته بود تونسته بود
موفق بشه بره تو اتاقش از اینکه که موفق شده بود هر هر میخندید افرین به دخملیم
چند روزی بود که دخملی سرما خورده بود اونروزی که زلزله اومده بود دخملیم تب داشت منم زود
برگشتم خونه تا به دخملی برسم که اون زلزله اتفاق افتاد تو اولینش ما روی زمین خوابیده بودیم وایلین
هم داشت شیر میخورد منم زودی دخملی برداشتم رفتم زیر چهاردیواری در ایستادم تا چیزیمون نشه
بعد از ٢٠ ثانیه ای تموم شد با خودم گفتم دیگه تموم شده با خیال راحت رفته بودیم اشپزی کنیم که باردوم هم اتفاق افتاداینبار زودی میخواستم
دربریم از خونه که پام تو پله ی اشپزخونه گیر کرد و با زانو افتادم روزمین خدارا شکر چیزی نشد ولی
دخملی خیلی ترسیده بود وهی جیغ میکشید و گریه میکرد
بعد از برگشت بابایی هم رفتیم شبو بیرون خوابیدیم اونشب هم یکی ١٢ خورده ای باز شده بود یکی
نزدیکی های ٣ بالاخره به خیر گذشت ولی کلا روستای اطراف اهرو ورزقان و هریس اوارشدند
این هم پیام تسلیت از طرف من:
همسفر در راه ماند..زندگی سخت است…لیک..در سفر باید بود…همراهتان از سفر ماند سیلی سهمگین باور شاید نه ..سختی راه را مینماید که بایستی تنها رفت صبری باید تا آرامشی زاید
ترک یارتان بر شما تسلیت باد