بدون عنوان
دیروز عصری با دخملی رفته بودیم واسه خرید اخه نازگلم عصر که میشه دلش تنگ میشه میخواد بره پارک یا خرید ما هم خریدو انتخاب کردیم اول از همه به یک اسباب بازی فروشی رفتیم برای دخملی یه توپ قنده و یک سری لوازم اشپزخونه گرفتیم خواستم براش ماشین هم بگیرم دیدم دستش رفته پی عروسکا برای همین عروسک کوچولو هم براش گرفتم از اونجا رفتیم بقیه خریدهامونو بکنیم با کالسکه رفته بودیم دخملی تا موقع برگشتن تو کالسکه ننشست بغل مامانیش بود من بیچاره هم با دست دخملی رو برداشته بودم وبا یه دست هم کالسکه رو میروندم اومدیم توپو باد کردیم کار دخملی شروع شد هی بالای سرش می برد به اینطرف و اونطرف مینداخت یا با پاش ضربه میزد یا با وسایلش بهم چای و غذا میداد قربونش برم
تازگی ها به میمی خیلی وابسته شده هر وقت منو میبینه فقط میگه می می
روز جمعه ای خونه عمه مامانی دعوت بودیم اونجا پیش بابایی اذیت نکرده بودی ولی وقتی پیش من اومدی هی میرفتی وسایل انیا رو می خواستی و وقتی هم بهت نمیدادم گریه میکردی اخرش هم با این گریه یه عروسکی رو صاحب شدی اونجا با بچه ها بازی میکردی بعضی وقتها هم پدرمنو درمیاوردی و گریه میکردی وقتی زخم پاتو میدی گریه ات بیشتر میشد اخه عصری قبل از اینکه از خونه دربیایم با عروسک بزرگتر از خودت رو تخت بازی میکردی که عروسکت از دستت میوفته میخوای اونو برداری از تختت میوفتی پایین اولش هیچی مشخص نبود ولی وقتی بادیتو دراوردم تا پیراهن بپوشینمت دیدم جایی از پات خراش برداشته خدا شکر اولش ندیدی اونجا وقتی با بچه ها بازی میکردی یهویی دیدی و گریه کردی و هی میگفتی اوف منم بوسش میکردم وبهش میگفت چیزی نیست دخملیم خوب میشه
روز دوشنبه هم عروسی یکی از همکارای بابایی دعوت بودیم اونجا هم دختر خوبی بود زیاد اذیتم نکرد ولی سر سفره شام اذیتم میکرد میخواستی بری بالای سرم ولی تو تالار وقتی همه میرقصیدن دخملی دست میزد چند دفعه ای هم وسط رفتیو رقصیدی اونروز چند قسمتی از صورتتو پشه خورده بود اونجاهات قرمز بود راستی از همکار بابایی هم می ترسیدی هی میخواست بغلت کنه یا ببوستت فرار میکردی
تازگی ها هر چی در کشوها میبینی اونارو درمیاری و میریزی دور برت از شاالهای من گرفته تا لباسهای خود دخملی من هم میذارم سرجاش دخملی هم باز کارشو شروع میکنه و میریزه زمین منو با کاراش دیونه میکنه