آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

هستی من

خدای مهربان

      خدای عزیزم! چگونه شكر نعمات و محبت هایت را به جای آورم و چگونه بزرگی و کرمت را به قلم بیاورم در حالی که خود می‌دانی من کوچکتر از آنم كه بتوانم شكر مهربانی و بخشندگیت را به جای آورم و لیاقتش را داشته باشم. خدای عزیزم خود می دانی لیاقت و ظرفیت لطف و محبتت را بیش‌تر از این نداریم و گرنه تو دریای مهر و رحمت هستی و در بخشش و مهربانی، تو را كاستی نیست و قطره ای که از محبتت بر ما روا داشتی تنها جزئی از اقیانوس بیكران محبت توست.  خدایا! مرا ببخش، از آن كه چقدر دور هستم ز تو و هر بار که در مرداب های دنیایم غرق می شوم و سر بر دیوار بی کسیم می گذارم دوباره می شنوم که مرا می خوانی: غمگین نباش، دستت را ...
9 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان خوبی ،خوشی پریشب دخملی خوابش نمیومد وداشت برای خودش بازی میکرد ماهم جلوی تلویزیون نشسته بودیم و داشتیم فیلم نگاه میکردیم دخملی که یه لحظه سرشو بلند کرد و مارو باهم دید اومد کنارمون و خودشه برای ما لوس میکرد یا بغل بابایی می رفت یا بغل من، من میگفتم میام میخورمت با یه شیرجه ای میرفت بغل بابایی بعد از چند ثانیه هم باز میومد بغل خودم  یه خنده ای میکرد قربونش برم شش دندونش هم مشخص میشد ...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

هرروز دخملی یه ابنبات چوبی از دایی نوید میگیره دیروز دایی نوید یادش رفته بودبگیره یه سرو صدایی انداخته بود که نگو بعد از گرفتن ابنبات رفت بغلش و تو بغلش ابنبات می خورد هر از گاهی هم به داییش تعارف میکرد مثل این نینی بامزه دیوز دخملیم این مدلی خوابیده بود ...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

دخملیم عادتشه عصری یکی دو ساعتی می خوابه دیروز هم مثل روزهای قبل خوابید منم شامودرست کردم منتظر شدم تا دخملیمون بیدار بشه ساعت ٩ بود که بابایی گفت که چرا بیدار نمیشه دلم براش یه ذره شده که اونوقت صداش دراومد رفتم بهش می می بدم دیدم شیشه شیری که بالای سرش گذاشته بودم رو برداشته تو خواب داره می خوره نصفشو خورد و بعدا شیشه گذاشت و باز خوابید تا این موقع هم خواب بود      قدیمی ها این میگند که خواب خوابو میاره مثل اینکه درست گفتند             ...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

چه با اشتها این شکلاتو میخوره البته وقتی کاغذش روش باشه اینجوری میخوره ولی هر وقت بازش میکنم چیزی نمیخوره   ...
6 خرداد 1391

بدون عنوان

عکس دخملی وقتی از حموم دراومده و ریخت و پاشیهایی که قبل از حموم کرده   حوله رو بابایی سرش  پیچونده چقدر بهشم میاد ...
6 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد