آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

هستی من

شیطنت های دخمل کوچولوم

سلام دخمل کوچولوی من نازگلم به توپ بازی خیلی علاقه داره وقتی باهاش بازی میکنیم از ته دلش میخنده بهش میگم ایلین برو توپتو بیار زودی باعجله میره و میاره و میگم بنداز توپوبالای سرش میبره و میندازه وخودش هم کیف میکنه روز پنج شنبه قرار بریم پارک شام بخوریم از عصری همه چیزو اماده کرده بودیم و منتظر بابایی بودیم تابیاد البته خاله فریده و مامان جون اینها از ما زودتر رفتن ماهم که خونه مامانجونی بودیم دخملی از بغل دایی ناصرش نیومد بغلم مجبور شدم ایلینم با اونا بره بماند که بابای چقدر دعواکرد که چرا بچه رو دادم ببره اونجا دخملی بردیم شهر بازی با اینکه خودش سوار نشده بود بچه هارو که دیده بود برای خودش خوشحال بودواواز میخوند ...
11 تير 1391

راه رفتن دخملی

بالاخره دخملیم تونست راه بره و دل مامانی و بابایی رو خوشحال کنه خودش هم کیف میکرد عینهو ادم اهنیها راه میرفت قربونش برم دوست دارم بی نهایتتتتتتتتتتتتتت ...
7 تير 1391

بدون عنوان

  سلام به عزیزم ،نازنینم   این بوسها هم تقدیم شما دوستای عزیز   دخمل مامان تازگی ها عادت کرده هر وقت از بازی کردن خسته میشه یه طوری دراز میکشه و انگشت پاشو میخوره هی بهش میگفتم ایلین اونطوری نکن بدجنسی میکرد و انگشتشو تو دهونش میذاشت   دیروز خونه مامان جونی بودیم که تازه داشتیم ناهار میخوردیم که پارچ اب هم کنار سفره بود و نازگلم هم خوابیده بود   یک لحظه از خواب بیدار شد ،گوشی مامان جون رومیز بود اونو برداشت و بدون بازی و کاری بردداخل پارچ اب انداخت انگار کسی تو خواب بهش گفته بود که این کارو بکنه البته این کارو یکبار باکنترلهای تلویزیون تو خونمون کرده بود    یه خبر...
6 تير 1391

بدون عنوان

اول از همه باید بگم که دخمل کوچولوم وقتی میگیم الله اکبر دستاشو دم گوشش میذاره و میگه ا بر ،مامانی و بابایی رو با این کاراش خوشحال میکنه .میگیم نموز بخون میره با عجله جانمازی رو برمیداره وبازش میکنه و زود سجده میکنه قربونش برم   یه خبر خوش دیگه ام که هفتمین مروارید دخملی جوونه زد هوووووووووووووووووووووووورررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
4 تير 1391

رفتن به کندوان

پنج شنبه و جمعه رفته بودیم کندوان اونجا بهمون خیلی خوش گذشت دخملیم هم زیاد اذیت نکرد البته هر از گاهی با امیر پسر عمه اش شلوغی میکردن عصری که رسیدیم رفتیم یه جای خوب پیدا کردیم و چادر زدیم تا نیمه شب هم دخملیها نخوابیده بودند ایلین کوچولو ساعت ١٢:٣٠ بالاخره خوابید ولی امیر تا ٣ بیدار بود هر از گاهی هم امیر دلش میخواست تا  ایلینو بیدار کنه تا باهاش بازی کنه بالاخره بازور تونستیم بخوابونیم صبح هم بعد از خوردن صبحانه رفتیم بازار تا چیز میز بخریم بابایی تا تونست خوراکی خرید اخه بابایی عاشق تنقلاته البته دخملی هم به باباش رفته به دخملی مویز داده بودیم تا بخوره با یه اشتهایی میخورد ادم هوسشو میکرد تا بخوره (البته من ا...
4 تير 1391

بدون عنوان

دخملی من به اب بازی خیلی علاقه داره دیروز باباجون عصری داشت ایونو تمیز میکرد ،منم بهش کمک میکردم البته دخملی بغلم بود رفتیم تا چایی اماده کنیم بیاییم که یک لحظه ایلینو گذاشتم زمین تاچایی رو اماده کنم که بدو رفته بودسر شیر اب تمام لباساشو ابی و گلی کرده بود هی تو اب دست میزد و برای خودش کیف میکرد یه لحظه رفتم دیدم تمام لباساش ابیه ویکبار دیگه که بابایی کارشو تموم کرده بود و داشت تلویزیون نگاه میکرد دخملی رفته تو سطل کمی اب بود برداشته بود رو سرش ریخته بود و با دستش با ابهایی که رو زمین ریخته شده بود بازی میکردبابایی هم بهمون قول داده تا رسیدن ماه رمضون یکبار بریم کنار دریا تا دخملی تا هروقت میخواد با اب بازی کنه تقدیم ب...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

 مهدی بیا که عید اعظم پیمبر است / این بعثت محمد و تبریک حیدر است در اهتزار پرچم قرآن هل اتی / تا موسم ظهور بدستان رهبر است . . . عید مبعث مبارک   ...
28 خرداد 1391

بدون عنوان

عزیز دلم خوبی مامانی می خوام از چند روزی که برات ننوشتم بگم جمعه که طبق معمول رفتیم خونه عزیزجون عمه جون هم به تازگی رسیده بود و قرار بود بریم پارک و جایی که بالاخره رفتیم پارک اونجا با امیر کوچولو بازی میکردین هر از گاهی هم سربه سر هم میگذاشتین و دعوا میکردین اونجا به صورت اتفاقی بابایی دوست قدیمیشو دیده بود و باهاش حرف میزد دخملی هم کناراونا بود باهم رفتن سمت حوض و پاهای دخملی رو انداخته بودن تو حوض و نازگلم که به اب علاقه داره دست و پا میزد و برای خودش کیف میکرد  حدود یه ساعتی هم اونجا خوابیدی هوای اونجا که خوب بود راحت خوابیده بودی بعدا از اونجا برگشتیم خونه عزیزجون اونجا باباجون یک لگن اب برات اورد دخملیرو گذاشت تو...
28 خرداد 1391

دویدم و دویدم

دویدم ودویدم به یک سؤال رسیدم   کیه که توی دنیا ماهی می ده به دریا؟   برف و تگرگ می سازه درخت و برگ می سازه؟   به بلبلا آواز می ده به موش دم دراز می ده   به آدمها خواب می ده آفتاب و مهتاب می ده   جواب تو آسونه خدای مهربونه   هر بچه ای می دونه ...
28 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد