آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

هستی من

تبریک روزجهانی کودک

عزیزم با یک روز تاخیر اومدم روزت رو تبریک بگم این روز به نازگلم و همه نی نی وبلاگیها تبریک میگم هزارتابوس تقدیم به دخملی مامان  ...
18 مهر 1391

بدون عنوان

از اینکه دخملیم مخملک بگیره می ترسیدم که اونم دیروز گرفت ظهری که از سر کار برگشتم مامان جونی میگفت از صبح بغلی شده و پدر منو دراورده از اونجایی هم که ناهار مهمون بودیم اونجا هر کی منو می دید دخترت چرا اونجوری میکنه فقط گریه گریه به مامان اصلا اجازه نداده راحت بشینه اونجا وقتی منو دیدی بغل من اومدیو مامان جونی هم راحت شد عصری دیدم لثه های دخملی قرمز شده و اصلا چیزی هم از صبح نمی خوره دیدم بله دهونش پر از زخم شده زودی به بابایی زنگ زدم بیماری دخملی عود کرده زودی بیا ببریم دکتر بعد از شام بردیم دکتر که دکتره گفت خوب شد که زودتر اوردین چند تا شربت بهت اد و اومدیم خونه خدارا شکر صبحی بیدار نشدی فکر کنم با اون شربتی که داده بود بهت راحت خوابی...
13 مهر 1391

عزیزم مریض شده

سلام عزیز دلم خوبی خوشی دخملم چند روزیه که تب داره فکر کنم سرماخورده ،تبش هی میره و میاد صبحها هم ساعت سه بیدار میشه و گریه میکنه بعد از مدتی هم خوابش میبره بابایی میگه لباساش کم بود سرماخورده ولی من میگم خیر بچه خواهرت سرما خورده بوداز اون گرفته   اونم چه سرماخوردگی ای گلوش ورم کرده چند دکتر هم برده بودند که یکی گفته بود عریونه یکی گفته بود چیزیش نیست اخر سر دونستن که این بیماری ویروسی منم می ترسم دخملیم بگیره ولی جمعه ای کنا امیرخان بودی نذاشتیم باهاش بازی کنی یا نزدیکش بشی ولی بازم می ترسم  اونشب هم با بابایی بردیم دکتر ،دکتره گفت چیزی نیست فقط استامینوفن بدین یکمی هم گلوش ورم کرده اگه اموکسی سیلین بدین...
10 مهر 1391

تعصیلات چند روزه

هفته پیش چند روزی که تعطیل بودیم قرار گذاشته بودیم بریم قلعه بابک  ولی باوضع اب و هوایی تبریز که داشت بابایی پیشنهاد کرد روز چهارشنبه بمونیم خونه تا به کارهای خونه برسیم ،پنج شنبه بریم تبریزگردی و روز جمعه ای هم طبق معمول که میرفتیم خونه عزیزجون بریم اونجا روز چهارشنبه بود که صبحی عمه جون زنگ کرد پاشین بیایین خونه ما و  ماهم اولش خودمونو لوس کردیم که کار داریم و ... که عصری باز عمه تماس گرفت که شام مامان و احمد دعوت کردیم  شما هم اگه قابل دونستید شما هم بیایین اگه نیایین دیگه ما نمیاییم و اینجور حرفا بالاخره عصری رفتیم اونجا دخملی هم که تا شب با امیر و مبین بازی کرد و بعد از شام که امیر ،ایلینو دنبال میکرد  سینی چای زمین بود و دخملی ...
1 مهر 1391

عکسهای نازگلم

دخملی من عاشق این عروسک فسقلیشه   اینجاهم نازگلم داره اسباب بازیهاشو جمع میکنه   اینجا هم یاد بچه گی هاش افتاده و داره پستونک میخوره   اینجا هم داره زور میزنه که بلوزشو بهش بدیم   اخر سرهم موفق میشه   اون روزی که این عکسها را گرفتم قرار بود با زن عمو و مامان جونی به عیادت یکی از عمه های باباجون بریم قرار شد یه جا جمع بشیم بعدا بریم خونه زن عموینا یه عروسکی رو برداشتی و ولکنش نبودی موقع رفتن هر چه قدر زور زدم تا اونو جاش بذاری قبول نکردی با خودت اوردی البته خیلی خوشگلاشو داری نمیدونم هر جا هر چی می بینی خیلی خوشت میاد این هم مدرک:   ازاونجا هم رفتیم از مغازه  پسر خاله برای خودم ...
1 مهر 1391

اندراحوالات دخملی

سلام عزیز دلم چند ردوزی که می خوام بیایم وبتو اپ کنم ولی جور نشد روز جمعه ای می خواستیم بریم عنصرود که از یام و مرند سر دراوردیم اونجا بهمون خوش گذشت اونجا دخملی با یه گربه ای اومده بود اونجا میگشت بازی میکرد من که با دیدن گربه یه جور میشدم ایلینو که میدیدم با گربه بازی میکنه یه  جوری میشدم یا از گوشهاش نگه میداشت و بلندش میکرد یا با دو دستش از صورتش نگه میداشت بلند میکرد که اخر سرهم موفق نشد صدای دادش رفت هوا ائنجا هم با بچه ها توپ بازی میکرد  هی میرفت اینور و اونور یه پسری هم بود توپ ایلینو برداشته بود و مال خودشو داه بود به دخملی دخملی که زورش نمیرسد ازش بگیره (ازش بزرگتر بود)بالاخره تسلیم شد و توپ اون فسقلیرو برداشت...
21 شهريور 1391

بدون عنوان

دیروز عصری با دخملی رفته بودیم واسه خرید اخه نازگلم عصر که میشه دلش تنگ میشه میخواد بره پارک یا خرید ما هم خریدو انتخاب کردیم اول از همه به یک اسباب بازی فروشی رفتیم برای دخملی یه توپ قنده و یک سری لوازم اشپزخونه گرفتیم خواستم براش ماشین هم بگیرم دیدم دستش رفته پی عروسکا برای همین عروسک کوچولو هم براش گرفتم از اونجا رفتیم بقیه خریدهامونو بکنیم با کالسکه رفته بودیم دخملی تا موقع برگشتن تو کالسکه ننشست بغل مامانیش بود من بیچاره هم با دست دخملی رو برداشته بودم وبا یه دست هم کالسکه رو میروندم  اومدیم توپو باد کردیم کار دخملی شروع شد هی بالای سرش می برد به اینطرف و  اونطرف مینداخت یا با پاش ضربه میزد یا با وسایلش بهم چای و غ...
16 شهريور 1391

بدون عنوان

عزیزم ببخش که نتونستم چند وقتی وبتو اپ کنم اینترنتمون قطع بود نازگلم دلبریاش زیاد شده البته شلوغیهاشو هم که نگو 1.دخملم به وسایل ارایشی خیلی علاقه داره هر وقت من ارایش میکنم میاد منارمو یکی یکی وسایلو بررسی میکنه گاه گوداری هم باز میکنه داد منو درمیاره دیروز هم از همون روزها بود به دور از چشم من رژی رو برداشته بود ورفته بود اتاق خودشو داشت به درو دیوار و لباساش و صورتش می مالید البته من بعدا فهمیدم که چرا خانومی صداش درنمیاد و نگو داره خرابکاری میکنه .یه روز هم خونه مامان جونی بود رفته اتاق خواب مامان جون اونجا پد ارایشیش رومیز اینه مونده بود اونو به صورتش میزد و به اینه نگاه میکرد 2.نازگلم به دسته کلید خیلی علاقه داره هر جا م...
8 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد