آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

هستی من

چیزهایی که دخملیم بلده

سلام جیگر مامان خوبی،خوشی ،خیلی خیلی دوست دارم عزیزدلمو سوار تابش میکنم میگم تاب تاب عباسی دخملی میگه باب باب عبایی خدا منو ندازی میگه  منو اگه هم انداختی بغل بابا بندازی  بابا بدازی یه اهنگی تو اهنگهای اذری هستش که اسمش  امان امان بو قیزلارین الیننن  است که وقتی من این جمله رو میگم، میگه امان امان عاشق اینکه یه بالشیرو برداره زیر سرش بذاره و یکی از پاهاشو روی اون یکی بندازه و به تلویزیون نگاه کنه یا میره رو مبل سه نفره و بالشو برمیداره و باهاش بازی میکنه یا زیر سرش میذاره یا زیر پاهاش و کلی هم برای خودش میخونه و ادا درمیاره اینجا هم داره خودشو لوس میکنه کارهایی هم که دخملی بلده : هر وقت من گردگی...
1 آبان 1391

یه روز تفریحی برای دخملی

این عکسها مربوط به جمعه٩١/٧/٢٨ میشه که رفته بودیم شنب آباد اینجا د اره با ماشین کوچولوش بازی میکنه که از اونجا هم امیر (پسرعمه اش)داره دخملیرو اغفال میکنه تا ماشینشو بگیره بعد از مدتی گشتن تو اون باغها موقع برگشت رفتیم پارک مخصوص شبستر این هم عکسهای دخملیم: آی ببینید محبت بین پدر و دخترو اینجا هم داره برای بابایی دست دست میزنه این گل رو هم تقدیم به مامانی میکنه دختر مهربونم اینجا امیر این گلو چیده میگه باید رو سر دخملی بزنین دخملی هم نمیذاره بالاخره باباجونی رو سرش میذاره تا این امیر اقا دست از سر دخملی برداره اینم دخملم نازم ...
29 مهر 1391

شیطنتهای دخملیم

عزیزم چند وقته که خیلی شیطون شده کار هرروزش هم شده دادو هوای منو در بیاره البته اینم بگم هر کسی هم جای من بود صداش درمیومد هرروز خونه مامان جونی یا خونه خودمان وقتی بیدار میشه اول از همه میره سراغ کشوها و کمدلباسها یا کابینتها تمام وسایلشو یکی یکی میریزه بیرون من از اونجا برمیدارم میذارم سرجاش دخملی بعد از یه مدت باز همه شو میریزه بیرون منم که اصلا وقت هی تمیزکردن خونه رو ندارم صدای دادم میره هوا بعد میخواد غذاشو خودش بخوره البته این خوبه مستقل میشه ولی نه میذاره دستمال بذارم روش و زیرش ونه با قاشق خودش میخوره فقط با قاشق غذاخوری اونم که میدونید چی میشه همه جارو غذایی میکنه دیروز داشتم حاضر میشدم و ارایش ،از ترس اینکه نازگلم کمین نشس...
29 مهر 1391

تبریک روزجهانی کودک

عزیزم با یک روز تاخیر اومدم روزت رو تبریک بگم این روز به نازگلم و همه نی نی وبلاگیها تبریک میگم هزارتابوس تقدیم به دخملی مامان  ...
18 مهر 1391

بدون عنوان

از اینکه دخملیم مخملک بگیره می ترسیدم که اونم دیروز گرفت ظهری که از سر کار برگشتم مامان جونی میگفت از صبح بغلی شده و پدر منو دراورده از اونجایی هم که ناهار مهمون بودیم اونجا هر کی منو می دید دخترت چرا اونجوری میکنه فقط گریه گریه به مامان اصلا اجازه نداده راحت بشینه اونجا وقتی منو دیدی بغل من اومدیو مامان جونی هم راحت شد عصری دیدم لثه های دخملی قرمز شده و اصلا چیزی هم از صبح نمی خوره دیدم بله دهونش پر از زخم شده زودی به بابایی زنگ زدم بیماری دخملی عود کرده زودی بیا ببریم دکتر بعد از شام بردیم دکتر که دکتره گفت خوب شد که زودتر اوردین چند تا شربت بهت اد و اومدیم خونه خدارا شکر صبحی بیدار نشدی فکر کنم با اون شربتی که داده بود بهت راحت خوابی...
13 مهر 1391

عزیزم مریض شده

سلام عزیز دلم خوبی خوشی دخملم چند روزیه که تب داره فکر کنم سرماخورده ،تبش هی میره و میاد صبحها هم ساعت سه بیدار میشه و گریه میکنه بعد از مدتی هم خوابش میبره بابایی میگه لباساش کم بود سرماخورده ولی من میگم خیر بچه خواهرت سرما خورده بوداز اون گرفته   اونم چه سرماخوردگی ای گلوش ورم کرده چند دکتر هم برده بودند که یکی گفته بود عریونه یکی گفته بود چیزیش نیست اخر سر دونستن که این بیماری ویروسی منم می ترسم دخملیم بگیره ولی جمعه ای کنا امیرخان بودی نذاشتیم باهاش بازی کنی یا نزدیکش بشی ولی بازم می ترسم  اونشب هم با بابایی بردیم دکتر ،دکتره گفت چیزی نیست فقط استامینوفن بدین یکمی هم گلوش ورم کرده اگه اموکسی سیلین بدین...
10 مهر 1391

تعصیلات چند روزه

هفته پیش چند روزی که تعطیل بودیم قرار گذاشته بودیم بریم قلعه بابک  ولی باوضع اب و هوایی تبریز که داشت بابایی پیشنهاد کرد روز چهارشنبه بمونیم خونه تا به کارهای خونه برسیم ،پنج شنبه بریم تبریزگردی و روز جمعه ای هم طبق معمول که میرفتیم خونه عزیزجون بریم اونجا روز چهارشنبه بود که صبحی عمه جون زنگ کرد پاشین بیایین خونه ما و  ماهم اولش خودمونو لوس کردیم که کار داریم و ... که عصری باز عمه تماس گرفت که شام مامان و احمد دعوت کردیم  شما هم اگه قابل دونستید شما هم بیایین اگه نیایین دیگه ما نمیاییم و اینجور حرفا بالاخره عصری رفتیم اونجا دخملی هم که تا شب با امیر و مبین بازی کرد و بعد از شام که امیر ،ایلینو دنبال میکرد  سینی چای زمین بود و دخملی ...
1 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد