آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

هستی من

عکسهای نازگلم

دخملی من عاشق این عروسک فسقلیشه   اینجاهم نازگلم داره اسباب بازیهاشو جمع میکنه   اینجا هم یاد بچه گی هاش افتاده و داره پستونک میخوره   اینجا هم داره زور میزنه که بلوزشو بهش بدیم   اخر سرهم موفق میشه   اون روزی که این عکسها را گرفتم قرار بود با زن عمو و مامان جونی به عیادت یکی از عمه های باباجون بریم قرار شد یه جا جمع بشیم بعدا بریم خونه زن عموینا یه عروسکی رو برداشتی و ولکنش نبودی موقع رفتن هر چه قدر زور زدم تا اونو جاش بذاری قبول نکردی با خودت اوردی البته خیلی خوشگلاشو داری نمیدونم هر جا هر چی می بینی خیلی خوشت میاد این هم مدرک:   ازاونجا هم رفتیم از مغازه  پسر خاله برای خودم ...
1 مهر 1391

اندراحوالات دخملی

سلام عزیز دلم چند ردوزی که می خوام بیایم وبتو اپ کنم ولی جور نشد روز جمعه ای می خواستیم بریم عنصرود که از یام و مرند سر دراوردیم اونجا بهمون خوش گذشت اونجا دخملی با یه گربه ای اومده بود اونجا میگشت بازی میکرد من که با دیدن گربه یه جور میشدم ایلینو که میدیدم با گربه بازی میکنه یه  جوری میشدم یا از گوشهاش نگه میداشت و بلندش میکرد یا با دو دستش از صورتش نگه میداشت بلند میکرد که اخر سرهم موفق نشد صدای دادش رفت هوا ائنجا هم با بچه ها توپ بازی میکرد  هی میرفت اینور و اونور یه پسری هم بود توپ ایلینو برداشته بود و مال خودشو داه بود به دخملی دخملی که زورش نمیرسد ازش بگیره (ازش بزرگتر بود)بالاخره تسلیم شد و توپ اون فسقلیرو برداشت...
21 شهريور 1391

بدون عنوان

دیروز عصری با دخملی رفته بودیم واسه خرید اخه نازگلم عصر که میشه دلش تنگ میشه میخواد بره پارک یا خرید ما هم خریدو انتخاب کردیم اول از همه به یک اسباب بازی فروشی رفتیم برای دخملی یه توپ قنده و یک سری لوازم اشپزخونه گرفتیم خواستم براش ماشین هم بگیرم دیدم دستش رفته پی عروسکا برای همین عروسک کوچولو هم براش گرفتم از اونجا رفتیم بقیه خریدهامونو بکنیم با کالسکه رفته بودیم دخملی تا موقع برگشتن تو کالسکه ننشست بغل مامانیش بود من بیچاره هم با دست دخملی رو برداشته بودم وبا یه دست هم کالسکه رو میروندم  اومدیم توپو باد کردیم کار دخملی شروع شد هی بالای سرش می برد به اینطرف و  اونطرف مینداخت یا با پاش ضربه میزد یا با وسایلش بهم چای و غ...
16 شهريور 1391

بدون عنوان

عزیزم ببخش که نتونستم چند وقتی وبتو اپ کنم اینترنتمون قطع بود نازگلم دلبریاش زیاد شده البته شلوغیهاشو هم که نگو 1.دخملم به وسایل ارایشی خیلی علاقه داره هر وقت من ارایش میکنم میاد منارمو یکی یکی وسایلو بررسی میکنه گاه گوداری هم باز میکنه داد منو درمیاره دیروز هم از همون روزها بود به دور از چشم من رژی رو برداشته بود ورفته بود اتاق خودشو داشت به درو دیوار و لباساش و صورتش می مالید البته من بعدا فهمیدم که چرا خانومی صداش درنمیاد و نگو داره خرابکاری میکنه .یه روز هم خونه مامان جونی بود رفته اتاق خواب مامان جون اونجا پد ارایشیش رومیز اینه مونده بود اونو به صورتش میزد و به اینه نگاه میکرد 2.نازگلم به دسته کلید خیلی علاقه داره هر جا م...
8 شهريور 1391

رفتارهای دخملی تو 15 ماهگی

عزیز دلم بیشتر از اینکه بتونه مقصد خودشو از طریق مهارت گفتاری بیان کنه توانایی این رو داره که محیط اطراف و پیرامون خودش رو درک کنه مثلا وقتی میگم ایلین برو عروسکتو بیار بخوابونیم زود میره عروسکشو میاره با دستاش بغلش میکنه و به پشتش میزه و با لباش لا لا میگه البته از مدل لباش می فهمم لا لا میگه یا میگم برو شیشه شیرتو بیار زودی میاره ومنم پر از ابش میکنم میگم بخور زودی میخوره و... حدودا ده پونزده کلمه رو خوب ادا میکنه قربونش برم با اون شیرین زبونیش روابط عمومیش کلا بیسته هر جا میریم زودی دوست پیدا میکنه عصری برده بودم پارک هر بچه ای می دید اول ب ب می گفت و بعدش  نزدیکش میرفت و به زور بغلش میکرد و بوس میکرد هر ...
26 مرداد 1391

شیطنت های دخملی و پیام تسلیت

دیروز بابایی داشت با دخملی شوخی میکرد ایلین می خواست بره اتاق خودش تا عروسکشو بیاره بابایی جلوشو سد میکرد اینور میرفت بابایی هم همینطور اخرش دخملی با حیله ای تونست سر بابایی شیره بماله اونم اینکه رفت جلو از وسط پاهای بابایی با نیشگونهای ریز که از پاش گرفته بود تونسته بود موفق بشه بره تو اتاقش از اینکه که موفق شده بود هر هر میخندید افرین به دخملیم چند روزی بود که دخملی سرما خورده بود اونروزی که زلزله اومده بود دخملیم تب داشت منم زود برگشتم خونه تا به دخملی برسم که اون زلزله اتفاق افتاد تو اولینش ما روی زمین خوابیده بودیم وایلین هم داشت شیر میخورد منم زودی دخملی برداشتم رفتم زیر چهاردیواری در ایستادم تا چیزیمون نشه ...
24 مرداد 1391

شیطنت های دخملی

        دیروز دخملی داشته با خودکار بازی میکرده که دور از چشم مامان جون تمام ملافه و بالششو خط خطی کرده بود مامان جون میگفت بعد از من اومدم تو خونه دیدم با دستاش ،به خیال خودش پاک میکنه وقتی منو میبینه خودکار به من میده و من من میکنه یعنی من انجام دادم وبا دستاش باز اونارو پاک میکرد و با اعمالش میفهموند که پاک نمیشه قربون دختر شجاعم برم که کاری که میکنه رو قبول میکنه یه روز داشت با گاوپشمالوش بازی میکرد نمی دونم از کجا فهمیده بودکه سوار گاو میشن، وقتی بازی میکرد دیدم سوار گاوه شده داره پیتکو پیتکو میکنه و میخنده تازگی ها یه بشگونهایی میگیره که نگو هر وقت طبق میلش نباشه یه بشگون حسل...
19 مرداد 1391

نازنینم

دخملیم چند وقتیه که تمام اعضای صورتشو میشناسه وقتی میگیم چشاتو نشون بده با انگشتش نشون میده وقتی میگم سینه تو نشون بده زودی لباسشو بالا میزنه نشون میده برای خودش خانومی شده که نگو  وقتی از مشهد برگشتیم دخملی خیلی بغلی شده وقت اشپزی و تمیز کردن خونه همیشه باید بغلش کنم نمی دونم میترسه من برم، تا وقتیکه پیشش نشستم بازی میکنی ولی هروقت پامیشم کاری انجام بدم منو کلافه میکنه تواون موقع بغل باباییش هم نمیره ،بابایی هم میگه عیب نداره بعد از مدتی برای خودش کدبانویی میشه چون هر کاری انجام میدی با دقت نگاه میکنه دخملی عاشق هندونه هست یه روز داشتم براش هندونه میدادم تا بخوره چند تکه خورد بعدش نخواست رفته بود یه دور تو ات...
17 مرداد 1391

شیطنت های دخملی

عزیزدلم یه شیطونی شده که نگو  چند روز پیش با بابایی رفته بودیم برای دخملی شامپو بگیریم به بابایی گفتم دوتا بگیریکی خونه مامان جون ویکی همخونه خودمون باشه صبحی وقتی میرفتیم خونه مامان جونی بعضی از لبالسات و شامپو گذاشتم رو مبل تا بعدا مامان جون برداره خودش هم که خواب بود نتونستم بهش بگم وسایلو رو مبل گذاشتم دخملی هم بعد از اینکه بیدارشده مشغول بازی بود که یهویی شامپورو می بینه چشمتون روز بد نبینه مامان جونی میگفت رفته دو در تا جواب یکی از همسایه رو بدم دیدم بله دخملی شامپورو،رولباس ومبل و فرش ریخته و با دستاش داره اونا پخش میکنه بیچاره مامان جونی مجبور میشه هم فرش و مبل رو بشوره هم دخملیرو یکی هم اینکه با بابایی و عمو سعید رفت...
15 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد