آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

هستی من

دخمل مامان و بابا داره بزرگ میشه

دخملیم هر وقت قهر میکنه یا کارش طبق مرادش نیست زودی برمیگرده رو زمین قل میخوره و به ادم نگاهم نمیکنه یعنی من قهرم هر وقت هم میگیم چی شد زودی لباشو اویزون میکنه و گریه اینجا هم دخملیم داره با توپ بازی میکنه و شعر یه بوب  دارم قلقلی(یه توپ دارم قلقلیه)را میخونه توپش افتاده زیر مبل میخواداونجوری برداره داشتیم با هم توپ بازی میکردیم من پرت میکردم به دخملی دخملی هم به من هر وقت هم ازهم میگرفت ذوق میکرد داره باطریهاشو بازرسی میکنه البته میخواد روشن کنه ولی داره همه جاشو بازرسی میکنه داره فکر میکنه که چطوری پنگوینه روی پله ها میره بالا دخملیم شیطونه هر چیزی رو سزش یا لباسش باشه درمیاره اینجاهم داره مروار...
1 آذر 1391

چند روز گذشته

سلام مامان   خیلی وقته که واست ننوشتم و از شیطنت هات و کارها و شیرین زبونی هات نگفتم واست  شرمنده گل نازم. سعی میکنم همه را جبران کنم . نازگلم روز یکشنبه وقت واکسن داشت مامان جونی میگفت بعد از خوردن صبحونه اماده شدیم بریم بهداشت اونجا دخملیم خانم دکتره هر چی میگفت خودش انجام  میداد به مامان جونی گفته بود بذارین رو ترازو وزنش کنم رفته بودی  رو ترازو وزنت کنه  از اونجا هم رفتین اتاق واکسن مامانی میگفت خیلی شاد رفتی رو تخت نشستی ولی وقتی نگاهت  به سوزنه افتاد شروع به گریه کردی اونم برای چند ثانیه می بینیت چه دختر قوی ای دارم تا عصر تب داشتی بعد از اینکه چند دفعه استامینوفن دادیم ...
25 آبان 1391

بی عنوان

سلام عزیزم چند روزه که دخملیم واسه خودش خانومی شده به حرف مامانی گوش میده کارهای خوب خوب انجام میده  روز پنج شنبه ای رفته بودیم خونه زندایی بابایی یرای اینکه از حج اومده بودند مراسم داشتن اونجا دختر خوبی بودی و به حرف همه گوش میکردی موقع رفتن به اونجا توماشین خوابیدی وقتی بیدارشدی دیدی بچه ها اونجان اصلا گریه  نکردی افرین دختر مامان روز جمعه ای هم مثل همیشه خونه عزیزجون بودیم یکی از همسایه های عزیزجون برای اینکه دخمل خوبی بودی برات چراغ شب اورده بود شماهم که نگو اونقدر ذوق کرده بودی هی بهم می گفتی بزنم به برق تا چراغهای رنگارنگش روشن بشه دیشب هم باهات خمیربازی میکردیم من برات ماهی و گربه درست کردم برات شعر می خوندم گربه م...
20 آبان 1391

تولد مبین کوچولو

اینجاهم فکر میکنه که چطوری بادکنکهارو بردارمو و بترکونم ایلین و پسر عمه اش امیر اینجاهم داره با توپش بازی میکنه در چه فکری هستی دخمل مامان این هم از ایلین کوچولو که کلاه سرش میذاره اینجا دختر عمو و پسر عمو مارو کفری کردین از بس گریه کردین تو تموم عکساش اینجوری افتاده وقتی کسی مینشست کنارش یا بغلش میکد هی با دست و پاهش به جونش میفتاد که برین کنار بله تو تولد پدرمون رو دراورد اومده خونه برای خودش میخونه این هم از دخملی ما   ...
17 آبان 1391

ایلین کوچولو خوشگل مامان

امان از دست این دخملی که داره موهای عروسکاشو میکنه به حرف مامانشون گوش ندادن داره تنبیه میکنه اینجاهم داره با ممیح(امیر پسرعمه اش)صحبت میکنه این عکسو روز جمعه ای گرفتم داشتم خونه تکونی میکردم این لگن اب پر کرده بودم دخملی هم زیاد اب دوست داره داشت همه جارو ابی میکرد بعد از اینکه خسته شد خواست ابشو بریزه زمینو سوارش بشه ماهم همین کارو کردیم ابشو خالی کردیم نازگلم  هم سوارش شدو دور خونه گردوندیم در حین گردوندن هر چیزی می دید ایع ایع یعنی اینم برداریم درنتیجه اینم عکسش دخترمن از بس متین و نجیبه پاهاش که بیرونه داره میذاره زیر پیراهنش اینم عکساش: اینجا هم داره به زور انگشت پاشو میخوره نمیتونم این کارشو تر...
15 آبان 1391

اندراحوالات ایلین کوچولو

عزیزم چند وقته که شیطون شده کارهایی انجام میده که ادم کیف میکنه بابایی از سرکار برگشته بود نشسته بود جلوی تلویزیون و می خواست اخبار ببینه و دخملی هم برای خودش بازی میکرد بابایی به دخملی گفت ایلینی و دخترم برو بالشو برام بیار اونم زودی رفت اورد بابایی چشاش گرد شده بود و باخودش میگفت فکر میکردم دخترم بدونه بالش چیه تا اونو برام بیاره دخملی هم وقتی بازور بالش اورد نشست جلوی بابایی و دستاشو باز کرد و رفت بغل بابایی و یه بوس کرد بابایی هم قند تو دلش اب شد هی بهم میگفت ببین چه دختر مهربونی دارم قربونش برم تازگی ها بهش جیشو یاد دادم ولی فکر کنم با اون یکی اشتباه گرفته و هروقت اخی میکنه میگه جیش و با دستش نشون میده البته با عرو...
8 آبان 1391

چیزهایی که دخملیم بلده

سلام جیگر مامان خوبی،خوشی ،خیلی خیلی دوست دارم عزیزدلمو سوار تابش میکنم میگم تاب تاب عباسی دخملی میگه باب باب عبایی خدا منو ندازی میگه  منو اگه هم انداختی بغل بابا بندازی  بابا بدازی یه اهنگی تو اهنگهای اذری هستش که اسمش  امان امان بو قیزلارین الیننن  است که وقتی من این جمله رو میگم، میگه امان امان عاشق اینکه یه بالشیرو برداره زیر سرش بذاره و یکی از پاهاشو روی اون یکی بندازه و به تلویزیون نگاه کنه یا میره رو مبل سه نفره و بالشو برمیداره و باهاش بازی میکنه یا زیر سرش میذاره یا زیر پاهاش و کلی هم برای خودش میخونه و ادا درمیاره اینجا هم داره خودشو لوس میکنه کارهایی هم که دخملی بلده : هر وقت من گردگی...
1 آبان 1391

یه روز تفریحی برای دخملی

این عکسها مربوط به جمعه٩١/٧/٢٨ میشه که رفته بودیم شنب آباد اینجا د اره با ماشین کوچولوش بازی میکنه که از اونجا هم امیر (پسرعمه اش)داره دخملیرو اغفال میکنه تا ماشینشو بگیره بعد از مدتی گشتن تو اون باغها موقع برگشت رفتیم پارک مخصوص شبستر این هم عکسهای دخملیم: آی ببینید محبت بین پدر و دخترو اینجا هم داره برای بابایی دست دست میزنه این گل رو هم تقدیم به مامانی میکنه دختر مهربونم اینجا امیر این گلو چیده میگه باید رو سر دخملی بزنین دخملی هم نمیذاره بالاخره باباجونی رو سرش میذاره تا این امیر اقا دست از سر دخملی برداره اینم دخملم نازم ...
29 مهر 1391

شیطنتهای دخملیم

عزیزم چند وقته که خیلی شیطون شده کار هرروزش هم شده دادو هوای منو در بیاره البته اینم بگم هر کسی هم جای من بود صداش درمیومد هرروز خونه مامان جونی یا خونه خودمان وقتی بیدار میشه اول از همه میره سراغ کشوها و کمدلباسها یا کابینتها تمام وسایلشو یکی یکی میریزه بیرون من از اونجا برمیدارم میذارم سرجاش دخملی بعد از یه مدت باز همه شو میریزه بیرون منم که اصلا وقت هی تمیزکردن خونه رو ندارم صدای دادم میره هوا بعد میخواد غذاشو خودش بخوره البته این خوبه مستقل میشه ولی نه میذاره دستمال بذارم روش و زیرش ونه با قاشق خودش میخوره فقط با قاشق غذاخوری اونم که میدونید چی میشه همه جارو غذایی میکنه دیروز داشتم حاضر میشدم و ارایش ،از ترس اینکه نازگلم کمین نشس...
29 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد